۱۳۹۱ دی ۱۴, پنجشنبه

امکانات مادی و فیزیکی، در خدمت روح و احساس

ما به این دنیا نیومدیم که فقط صاحب یه مشت کالا بشیم! بلکه یه مسافریم و اومدیم که چیزهای متفاوت رو تجربه کنیم، از سفر گرفته تا فعالیت های سازنده ی همراه با خلاقیت که برامون لذتبخشه، در عین حال که برای بقیه ی دنیا هم مفید باشه، یا حداقل آسیب نرسونه. 
البته که به امکانات کافی نیاز داریم تا بتونیم تجربه ی مطلوبی داشته باشیم. مثلاً اگه با یه ماشین قراضه و داغون بریم مسافرت، بدون شک لذت مسافرت بر ما حروم خواهد شد! اما اگه یه ماشین سالم و راحت داشته باشیم، از مسافرتمون نهایت لذت رو می بریم. ماشین راحت هم فقط پورشه نیست، ماشین های معمولی تر هم باحالن! ضمن اینکه در بعضی کشورها، این امکان هست که بهترین ماشین ها رو اجاره کرد و لذت استفاده از اینطور امکاناتی رو هم تجربه کنیم! (و این خیلی چیز خوبیه، به امید اینکه در آینده هر چه بیشتر رایج شه، چون به ازای هر نفر انسان یک خودرو، واقعاً نهایت اسراف و نهایت عقب ماندگیه!)
بنابر این اگه بستر مناسب رو فراهم کنیم، همه چیز راحت تر میشه برامون، و دیگه دنبال رقابت نیستیم، بلکه دنبال خواسته های حقیقی خودمونیم که از همه چیز مهم تره...
خیلی از عارف نماها! با درک کاملاً غلط خودشون که به هیچ جا هم نرسیدن، به بقیه هم توصیه کردن که باید دست از همه مادیات کشید و سختی بکشیم، در حالی که این بدترین و احمقانه ترین راه حل ممکنه! 
ما هیچی هم که نخوایم، حداقل به غذا و سرپناه نیاز داریم! ضمن اینکه زندگی فقط یک جا نشستن و پر کردن شکم نیست!، پس باید هرچی که لازم داریم رو به دست بیاریم و تمرکز کنیم بر هدف های خلاقانه و لذتبخش خودمون، چیزی که سفر زندگی رو زیباتر می کنه...
این اشتباهه که بگیم مادیات بده، چون به هر حال ماده هم مثل انرژی وجود داره و کاربردهای خاص خودش رو داره، و می دونیم که ماده و انرژی مکمل همدیگه هستن.
در واقع چیزی که بده، وابستگی به مادیات هست، نه خود چیزهای فیزیکی! چون وابستگی، با آزادی و اختیار در تناقضه. ما لازمه بپذیریم مادیات رو و ازشون استفاده کنیم و تجربه های لذتبخش کسب کنیم، اما وابسته نشیم. تمام قضیه، همینه. در صورتی که بتونیم این رو درک کنیم، راه برای رسیدن به بالاترین اخلاقیات و بهترین روحیه، هموار میشه...

به قول باب پراکتور، فیلسوف کانادایی:
"زندگی واقعاً زیباست، یه سفر خیره کننده ست!"
پس قدر زندگی رو هر چه بیشتر بدونیم، و با رفاه مادی، سعی در درک هر چه بیشتر زندگی و شادی داشته باشیم!



بسیار زیبا گفتید. این وابستگی و تعلق همون حرص و طمعیه که در وجود بسیاری از ما انسان ها هست و باید سعی کنیم به هر طریقی شده محدودش کنیم، همونطوری که حافظ هم در ابیات زیبایی در این مورد می گه:

سال ها پیروی مذهب رندان کردم // تا به فتوای خِرَد، حرص به زندان کردم

مرا گر تو بگذاری ای نفس طامع // بسی پادشاهی کنم در گدایی

غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود // ز هر چه رنگ تعلّق پذیرد آزاد است

هیچ نظری موجود نیست: