۱۳۹۱ بهمن ۹, دوشنبه

درک بالاتر انسان از زندگی نسبت به قانون جنگل!

همیشه در فرهنگ ها، از "قانون جنگل" به عنوان نمونه ای از بی عدالتی یاد شده! و علّت این ذهنیّت، اینه که در قانون جنگل هر موجودی که قوی تر باشه بر بقیه غالب میشه و اونایی که ضعیف ترن، زودتر از عمر طبیعی از بین میرن. لذا این امر ناعادلانه هست...

البته این نوع نگرش خیلی سطحی و ظاهری هست، چون حداقل تا الآن کشف کردیم که این قانون جنگل باعث اصلاح نژادی همه ی موجودات زنده و تکثیر، بقا و تکامل ژن های برتر شده. بنابر این در مجموع چیز خوبیه و نباید گول ظاهر قضیه رو خورد! مثلاً از نظر کسانی که به تناسخ اعتقاد دارن، شاید این یه زنجیره ی تکاملی باشه که به رشد روحی و ذاتی هم کمک می کنه. از نظر عدالت هم که ظاهراً هیچ چیز در دنیا صد درصد عادلانه نیست و بنابر این دنیا رو نباید بیش از حد جدّی گرفت! چون هدف تکامل، رشد و کسب تجربه هست و به هر حال روح و انرژی درونی موجوداته که جاودان هست وگرنه هیچ جسمی چه جاندار و چه بی جان همیشه به یک شکل باقی نمی مونه! و حالا اگه ما تمام حقیقت رو درک نمی کنیم، دلیل نمیشه که این قضیه بد باشه. بر عکس، شاید خیلی هم عالی باشه، همونطور که می دونیم همه ی نوآوری ها در تغییر رخ میده و یا اصلاً برای شادکامی و خوشبختی هم لازمه که اول خودمون رو تغییر بدیم. همه ی اینها رو باید در نظر گرفت...

حالا بگذریم از این که بشر در طول این تاریخ خجالت آور با این همه ظلم و جهالت، حتی قانون جنگل رو هم رو سفید کرد! اولین درسی که از این تاریخ می گیریم، همینه که قبل از هر چیز، اول به فکر تغییر خودمون باشیم...

اما با وجود همه ی اینها، یه حس قوی درونی به انسان میگه که در حد جنگل و حیوان موندن برای ما کافی نیست! و لازمه که بیشتر از این رشد کنیم و به یه سطح بالاتری از درک و رفتار بریم. این یه احساس پاکه که راهنمای خوبیه برای پیدا کردن راه درست. و دقیقاً همه ی کارها و پیشرفت های انسان دوستانه هم از این احساس پاک نشأت می گیره، چون احساسات و منطق ما به ما میگن که اگرچه باید کنترل های کافی برای جلوگیری از انحراف جامعه و افزایش مشکلات انجام بشه، اما به هیچ وجه اینطور نیست که ما نیاز داشته باشیم کسی رو به دلیل ناقص بودن از لذّت زندگی محروم کنیم، چون اولاً به هر حال هیچ کس و هیچ چیز کامل نیست و ثانیاً، حس مهر و عدالت دوستی ما میگه که همه حق دارن از فرصت زندگی که بهشون داده شده بهره مند بشن، و به همین دلیل حتی برای از کار افتاده ها و عقب مانده های ذهنی هم آسایشگاه درست کردیم...
یکی از دلایل این تفاوت ما با بقیه موجودات زمین می تونه تفاوت در قدرت "اختیار" باشه، چون این موجودات که همگی قبل از بشر روی زمین بودن، کاری رو انجام میدن که باید انجام بدن (و به هر حال با این شیوه راضی هستن) اما انسان با قدرت اختیار خیلی گسترده تر، کاری رو انجام میده که دوست داره!
پس در نتیجه انسان نیازی به کنترل اجباری نداره و هر نتیجه ای که در زندگی بگیره چه خوب و چه بد، مربوط میشه به چگونگی استفاده از این قدرت اختیار...

و یک مثال ساده در مورد همین کنترل اختیاری، اینه که انسان می تونه با روش های بی دردسر و به طور آزادانه از گسترش ژن های معیوب در نسل های بعدی جلوگیری کنه، که پیش بینی ژنتیکی، جلوگیری از ازدواج های فامیلی و هم چنین روش های مطمئن پیشگیری از بارداری ناخواسته، با کم ترین خسارت و دردسر از به وجود اومدن مشکلات بیشتر جلوگیری می کنه، ضمن این که هم چنان هر کس از حق زندگی برخورداره و نیاز نیست یکی دیگه اون رو از بین ببره تا از ادامه ی تکثیر ژن های معیوب جلوگیری کنه! و اصلاً روحیات و اخلاقیات ما هم این رو نمی پذیره و برای مثال همونطور که در تاریخ هم می بینیم، حکومت های دیکتاتوری مثل هیتلر که می خواستن با "پاکسازی" از بین بردن عقب ماندگان جسمی و ذهنی، جامعه رو از زحمت اضافی راحت کنن و فکر کنن که این برای خود این افراد هم بهتره، نه تنها هیچ نتیجه ی مثبتی از این کار برا جامعه نذاشتن، بلکه خودشون از هر عقب مانده ای بیشتر به جامعه و دنیا خسارت وارد کردن! و این نشون میده که روش های خشن به درد نمی خوره و با تعصب و استبداد نمیشه رشد کرد...

از طرفی اگه یه نفر از نظر جسمی ناقص باشه و یا یه نقصی داشته باشه (که به هر حال هر کس یه نقص هایی داره!) دلیل بر این نمیشه که دیگه مفید نیست برا جامعه! بلکه ممکنه برعکس باشه و از خیلی آدم های سالم تر هم بتونه بیشتر به جامعه خدمت کنه. یه نمونه ی مشهور از اینطور افراد، "استیون هاوکینگ" دانشمند و فیزیکدان معروف هست که در کنار خدمات بزرگش به جامعه، خیلی تجربیات لذت بخش متفاوتی هم در زندگیش داشته، مثل سفر به دور دنیا و یا شرکت در کنسرت های مختلف. حداقل انتظار منطقی، بی آزاریه، بنابر این اگه کسی مفید هم باشه، خب دیگه شایسته ی قدردانیه.

انسان های مهربون و فهمیده هم همیشه دیگران رو همون جور که هستن می پذیرن و مثل آدم های حقیر و کوته فکر، کسی رو به خاطر اینکه فلان چیز رو نداره، ضعیفه و یا نمی تونه بچه دار بشه، مسخره نمی کنن و برعکس، سعی می کنن با محبّت بیشتر به افراد ضعیف تر، کمک کنن که اونها هم رشد کنن و از زندگیشون لذّت ببرن. در نتیجه وقتی انسان های ضعیف تر رشد کنن و فرهیخته تر بشن، دیگه حرص نمی خورن که چرا این نقص یا اون نقص رو دارن، بلکه خودشون درک می کنن که همه چیز این دنیا موقتیه و مهم ترین کاری که باید انجام بدن، درک لحظه ی حال، تجربه ی لذّت های مختلف و رشد به همراه سایر موجودات هست و بقیه ی مسائل جزئی مثل تداوم نسل رو خود طبیعت به طور هوشمندانه و خیلی بهتر انجام میده..
پس می بینیم اگه یه آدم ضعیف تر (از یک یا چند جنبه) هم چنان غصه ی چیزهایی رو که نداره می خوره و در دلش عقده و کینه جمع شده و نمی تونه زیبایی های زندگی رو هم ببینه، به این دلیله که هنوز رشد نکرده و تا زمانی هم که آدم رشد نکنه و درکش بالاتر نره، خوشبخت نخواهد شد حتی اگه از یه جنبه مثل مادیات، موفقیت های بزرگی به دست بیاره، چون زندگی مجموعه ای از همه ی اینهاست نه فقط یه جنبه ی محدود.

عقل حکم می کنه که رشد کنیم و به رشد بقیه هم کمک کنیم. خوشبختانه هم اختیارش رو داریم و هم امکاناتش رو...

حالا حیوانات شاید به دلیل این که امکانات و اختیار کمتری دارن نمی تونن مثل ما رفتار کنن، هر چند هم چنان محبّت و دوستی در بین همه ی حیوانات هست. اما ما انسان ها که بعد از همه ی اونا اومدیم تو این سیّاره و بیشترین امکانات و آزادی رو هم داریم، چرا استفاده نکنیم؟!

هیچ نظری موجود نیست: