۱۳۹۱ دی ۵, سه‌شنبه

نگرشی بر کتاب "روانشناسی خلاقیت" از ماکسول مالتز

من کتاب های الکترونیکی مختلفی به زبان فارسی و انگلیسی روی کامپیوترم دارم که هر وقت فرصت میشه، اونا رو مطالعه می کنم و از یادگیری لذّت می برم. منتها وقتی میرم در مغازه کمک پدرم، اونجا دیگه کامپیوتر نیست و ما هم تو خونه کتاب چاپی جدیدی نداریم و هر چی هست من قبلاً خوندمشون!
تا همین چند وقت پیش، موبایلم یار من در مغازه بود! که اونم آی سی رمش سوخت و دیگه نمیشه کتاب الکترونیکی یا هر چیز دیگه ای روش ریخت. فعلاً هم که حسّش نیست ببرم تعمیرش کنم، ضمن اینکه من با موبایل زیاد میانه ی خوبی ندارم، مگر اینکه در آینده تکنولوژی یه فکری واسه امواج مضر بکنه (که فعلاً گذاشتن گوشی روی "حالت پرواز" که آنتن رو قطع می کنه، تنها راه واسه این مسئله هست، هر چند مسئله ی امواج الکترومغناطیسی دیگه ای که از خود دستگاه میاد همچنان حل نشده...)
این شد که رفتم سراغ یکی از دوستان که کتاب چاپی زیاد داره، از هر موضوعی که فکرش رو بکنین! و چند تا کتاب در زمینه ی روانشناسی و بهبود زندگی که از موضوعات مورد علاقه ی من هستن، قرض گرفتم تا مواقعی که در مغازه هستم، بخونم و به جای اتلاف وقت، سعی کنم یه استفاده ی مفیدی کرده باشم و زمان انتظار رو تبدیل کنم به فرصتی برای یادگیری.
کتابی که امروز شروع به خوندنش کردم، "روانشناسی خلاقیت" هست از دکتر ماکسول مالتز (Maxwell Maltz) و ترجمه ی مهدی قراچه داغی. با اینکه نسخه ی اصلی کتاب حدوداً در سال های 1964-65 نوشته شده و این ترجمه ای هم که دست منه، مال سال 1374 شمسی هست (تازه اونم چاپ پنجمش) ولی مهم ترین فاکتورهای یک کتاب یعنی تازگی و ارزشمندی رو داره و هم چنان میشه چیزای زیادی ازش یاد گرفت.
این کتاب حدود 330 صفحه هست که من فعلاً 130 صفحه ی اون رو خوندم، و تا اینجا واقعاً جذاب و آموزنده بوده. جالب اینکه نویسنده ی کتاب خودش جراح پلاستیک بوده که از دوران میانسالی تصمیم می گیره در زمینه ی نویسندگی که حرفه ی مورد علاقش بوده هم فعالیت کنه و همین میشه که میره دنبالش و با خوندن چند تا کتاب فن نگارش و ارتباط با نویسنده های دیگه و ناشر ها، چندین کتاب می نویسه و بسیار هم موفق و مشهور میشه (برای اطلاعات بیشتر، کافیه اسمش رو تو گوگل سرچ کنین).
به نظر من دکتر ماکسول مالتز از اون دسته انسان های باهوشی بوده که ضرورت تغییر و اصلاح زندگی رو درک کرده، چون خودش هم جراح پلاستیک بوده و بنابر این، همیشه با تغییر چهره و ظاهر افراد سر و کار داشته. با خوندن این کتاب، بیشتر به این جمله از آنتوان چخوف واقف شدم که میگه: "انسان باید هم از نظر باطنی و هم از نظر ظاهری زیبا باشد."
این کتاب توضیح میده که چه طور می تونیم با وجود تمام سختی ها و چالش ها، یه زندگی بانشاط و خلّاق داشته باشیم و از تمام لحظات استفاده کنیم. نویسنده ی این کتاب به نکته ی مهمی اشاره می کنه مبنی بر اینکه خوشبختی حق هر انسانه و مشکلات سیاسی و اجتماعی و یا حتی خطرات بزرگتری مثل استفاده از سلاح ها اتمی، اگرچه وجود دارن، ولی قطعاً با غصه خوردن و نگرانی حل نمیشن و عاقلانه ترین کار واسه انسان اینه که اول خودش و زندگی خودش رو اصلاح کنه، بعد محبّت رو به بقیه هم انتقال بده. این تنها راه مؤثر برای ساختن یک دنیای پر از خوشبختی و نشاطه...
خاطرات بسیار جالب و آموزنده ای که نویسنده در این کتاب میاره، اهمیّت تغییر و تجربه ی شخصی رو به آدم یادآوری می کنه، و نویسنده با تقلید و چشم و هم چشمی مخالفه، همونطور که در یکی از خاطراتش میگه یک بار که به کاخ سفید دعوت شده بود، صبحونه براش نیمرو و ماهی دودی میارن، و با اینکه به قول خودش همه چیز می خورده ولی از ماهی دودی بدش می اومده، منتها وقتی زن رئیس جمهور این رو می فهمه، بهش میگه که رئیس جمهور چقدر عاشق ماهی دودیه! و بعد این رو هم جوّ می گیره که حالا که رئیس جمهور با اون مقامش ماهی دودی می خوره، پس بذار منم بخورم! و در نتیجه ی این عمل، تمام اون روز دل درد می گیره! صرفاً به خاطر یه تقلید. این نشون میده که تقلید اصلاً چیز خوبی نیست و هر سخصی باید دنبال علایق و هدف خودش باشه، ضمن اینکه افراد مشهور حتی اگر از بقیه ی مردم هم بهتر باشن و بیشتر بدونن، با این حال دلیل نمیشه که همه ی کارهاشون درست باشه و واسه همین تقلید اصلاً جایز نیست!

خلاصه خوندن این کتاب رو به همه توصیه می کنم، و به نظر من یه جورایی مکمل کتاب "قدرت فکر" از دکتر جوزف مورفی هست، که واقعاً یکی از بهترین کتاب هایی بوده که تا حالا خوندم.

اگه شما هم کتاب مفیدی در زمینه ی روانشناسی و بهبود زندگی خوندین و واقعاً در زندگیتون تأثیر گذاشته، چه بهتر که اون رو در بخش نظرات معرفی کنین.

با آرزوی خوشبختی برای همه...

هیچ نظری موجود نیست: