۱۳۹۱ مهر ۶, پنجشنبه

تجربه بهتر است یا مالکیّت؟!

همه می دونن که بالأخره باید روزی از این دنیا تشریف ببرن، ولی متأسفانه حرص و طمع خیلی ها، اونا رو حتی یک لحظه هم از حمّالی برای مادیّات رها نمی کنه و این باعث انحصار گرایی میشه که میگه: "همه چیز فقط باید متعلق به من باشه... این مال منه.... اون مال منه... فقط من... من... من...". بعضی ها فکر می کنن با زاد و ولد اضافی و تولید "میراث خوار!" می تونن این مالکیت من درآوردی رو جاودانه کنن، در حالی که هیچ وارثی تا ابد در این دنیا زندگی نمی کنه....
اما یه مسئله ی مهم تری هم هست که لازمه هر کس عمیقاً بهش فکر کنه؛ اینکه آیا هدف از اومدن ما به این دنیا، انحصارگرایی و مالک شدنه یا اینکه ما قبلاً مالک و صاحب روحمون هستیم و اومدیم اینجا که چیزای مختلف رو تجربه کنیم؟ آیا حاضریم چیزهای مختلف و لذتبخش این دنیا رو (مثل سفر، دوستی، مطالعه، موسیقی و غیره) تجربه کنیم یا اینکه حاضریم همه ی اینها رو بی خیال شیم به خاطر یه ذرّه پول بیشتر؟
بسته به طرز فکر هر کس نسبت به این مسائل، نتایج می تونه مختلف باشه ولی مهم اینه که نتایج مثبت و رضایتبخش باشه، طوری که شخص در آخر عمرش پشیمون نشه و زندگیش پوچ و کسل کننده نبوده باشه...
هستن کسانی که میخوان متفاوت فکر کنن و همونطور زندگی کنن که میخوان (من خودم هم یکی از این دسته افراد هستم)، ولی خب متأسفانه جامعه یه سری محدودیت ها داره که برای چنین افرادی می تونه خطرناک باشه، مثلاً اگه کسی در سنین جوانی، چیزایی رو مثل سفر، تخصص بدون مدرک و کارهای هیجان انگیز در الویت بذاره ولی از نظر مادی در تنگنا باشه و هیچ خونه یا پشتوانه ای هم نداشته باشه، راه براش یه مقداری سخت میشه اونم تو این اوضاع. بنابر این علاوه بر لزوم ریسک پذیری (که برای هر کسی با هر برنامه ای ضروریه) لازمه که یه مقداری هم حساب شده قدم برداشت، یعنی درسته که هیچ چیز مهم تر از رضایت درونی و آرزوهامون نیست، ولی خب به هر حال لازمه بخشی از انرژی و زمان رو برای تأمین نیازهای مادی گذاشت ولی در عین حال باید حواسمون باشه تو مرداب روزمرگی و بی ذوقی حاصل از حرص و طمع غرق نشیم که در اینصورت خیلی ضرر می کنیم. حالا البته بازم شرایط هر کس فرق داره، مثلاً یکی ممکنه موقعیتش رو داشته باشه که بره یه کشور دیگه و اونقدر هم حرفه ای باشه که به تحصیلات دانشگاهی نیاز نداشته باشه، ولی یکی حتماً نیازمند تحصیلات آکادمیک باشه. به هر حال با هر شرایطی، لازمه که به شوق و آرزوهای بزرگ به اندازه ی کافی توجه بشه که حالا اگه در یک دوره ای هم سرعت پیشرفت کند بود، به فراموشی سپرده نشه.
به هر حال حقیقت اینه که ما به جز روح و احساس خودمون، مالک هیچ کس و هیچ چیز نیستیم، و حالا این که طبق قوانین مالک یه خونه یا پولی هستیم (که این نوع مالکیت، برای جامعه لازمه) یه مالکیت نسبیه، حتی در مورد جسم دنیوی خودمون هم این مالکیت نسبیه یعنی فقط تا وقتی مالکش هستیم که تو این دنیا هستیم، و بعد از اون همه ی چیزایی که داشتیم می مونه واسه بقیه (حتی افتخارات و کارهای بزرگ) به جز روح خودمون. در واقع ما همکار هستیم با بقیه ی کائنات که اگر این همکاری رو قبول کنیم و در همون جهت پیش بریم، نتایج خوبی خواهیم گرفت. حتی آفریدگار جهان هم آزادی و اختیار رو برتر از مالکیت می دونه، چون مالکیت برای اون ارزش و مفهومی نداره بلکه همکاری، لذّت، رضایت و اشتیاقه که اون خیلی دوست داره و در همه چیز هم می تونیم اثراتش رو ببینیم...
پس به جای حرص زدن و حرص خوردن، بهتره این حقیقت رو درک کنیم و اصلاً اینطور نیست که باعث بشه از نظر مادی ضرر کنیم، بلکه برعکس، باعث میشه بیشتر به دنبال رضایت درونی باشیم و اگه درست عمل کنیم، از نظر مالی هم به موفقیت خواهیم رسید. بی خیال اگه تبلیغات چیز دیگه ای میگه، چون ما به خاطر خودمون زندگی می کنیم نه به خاطر "پروپاگاندا" ! (پروپاگاندا (Propaganda) یعنی: تبلیغات فریبنده)
در ضمن معمولاً شروع هر تغییری در ابتدا کمی سخته به خصوص اگه اون تغییر متفاوت باشه با هنجارهای بیمار و آزاردهنده ی جامعه، ولی در صورت استمرار، مطمئناً به ثمر می رسه. برای خود من هم اون اوایل، خیلی سخت بود، ولی خوشبختانه به راهم ادامه دادم و اگرچه هنوز به نتایج مطلوب نرسیدم و خیلی از اطرافیان فکر می کنن من باختم، ولی مهم اینه که من خودم خیلی راضی هستم و نتایج خیلی خوبی هم گرفتم، خیلی بهتر از هنجارهای سطحی نگر و محدود جامعه! الآن راستش بابت گذشته هم یه مقداری ناراحتم و به خودم میگم: "چرا زودتر راه خودم رو شروع نکردم؟! من که می دونستم این راه برام بهترینه؟"
لذّتی که در تجربه به همراه احساس کامل هست، در هیچ چیز دیگه ای نیست، و دقیقاً به همین خاطره که دیدن عکس های مناظر جاهای مختلف، هیچ وقت به اندازه ی سفر واقعی لذّت بخش نیست! (و شاید اون لذّتی که از دیدن عکس ها می بینیم هم به خاطر این باشه که اون تجربه ی واقعی رو برامون تداعی می کنه...)

باشد که رستگار شویم!

هیچ نظری موجود نیست: