۱۳۹۱ مهر ۶, پنجشنبه

شنای مخالف و سکوت عارفانه!

حتماً می دونین که متفاوت بودن با دیگران، معمولاً کار ساده ای نیست به خصوص در جامعه ای که خودخواهی حرف اول رو بزنه. در واقع تا زمانی که واقعاً از ته دل نپذیریم هیچ چیز کامل نیست، همین آشه و همین کاسه. متأسفانه مردم همیشه فکر می کنن مرغ همسایه غازه در حالی که وقتی واقعاً بخوان حقیقت رو به طور همه جانبه ببینن، می بینن که به هر حال هر کس مشکلات و محدودیت هایی تو زندگیش داره...
در هر صورت، شنای مخالف جریان آب همیشه سخته، ولی یا دمون باشه که ماهی اگه زنده باشه، به هر طرف که دوست داره میره نه به هر طرف که آب اونو ببره! به هر حال شاید سخت باشه، ولی رضایت درونی از همه چیز واجب تر و مهم تره. من خودم تازه یکی دو ساله با حقیقت آشنا شدم، و به همین خاطر میخوام با ذوق و شوق و تنوع زندگی کنم و رضایت درونی واقعاً قبل از هر چیز دیگه ای برام اهمیت داره. اگرچه محدودیت های زیادی هم هست، ولی خوشبختانه تا الآن در راهم به موفقیت نسبی رسیدم و امیدوارم از این به بعد اوضاع بهتر هم بشه...
ولی یه نکته ای که تازگی ها اون رو درک کردم، این بود که همیشه از خودم می پرسیدم چرا انسان های بزرگ و معنوی با این که هدفشون کمک به همه بوده، معمولاً منزوی و گوشه گیر بودن؟! یعنی اینقدر اراده نداشتن که آلوده ی مادی گرایی نشن، یا دلیلش چیز دیگه ای بوده؟!
الآن می بینم که حتی در قرن بیست و یکم، خود من که متفاوت زندگی می کنم و نمیخوام یه زندگی تکراری و خسته کننده مثل اکثریت جامعه داشته باشم، کلی از طرف دیگران سرزنش و حتی مسخره میشم. این در حالیه که افرادی مثل من در دنیا کم نیستن و به خصوص در بعضی جوامع فرهیخته تر، این یه امر کاملاً عادیه که شخص اول به فکر رضایت درونی باشه (به شرط بی آزاری برای دیگران) بعد به فکر بقیه چیزا. حالا تصوّر کنین چند قرن پیش با اون محدودیت های فوق العاده سخت اجتماعی و امکانات خیلی کم، فردی بخواد دم از ایجاد یک تغییر خیلی بزرگ معنوی بزنه. حتی الآن هم عده ی کمی این حقایق رو درک می کنن چه برسه به اون موقع. حتی افراد معمولی هم میخوان متفاوت باشن کلی مشکل دارن چه برسه به کسانی که بخوان افکار خیلی متفاوتی رو ترویج بدن، خدا می دونه چی کشیدن این شاعرا و دانشمندان قدیم تا آثارشون امروز به ما رسیده! خب وقتی آدم به خاطر الویت دادن به رضایت درونیش از طرف همه طرد بشه، به یه دو راهی میرسه: یا به شرایط موجود تن بده و قاطی اکثریت خسته کننده بشه، یا اینکه به دنبال رضایت درونیش بره ولی تنها بمونه و با عده ی خیلی کمی دوست.
انسان های بزرگ، راه دوم رو بر اولی ترجیح میدن و اگرچه ایده آل نیست، اما حداقل فرصتی به خودشون میدن که بتونن به هدفشون نزدیک بشن و رضایت درونی رو تجربه کنن.

اینجاست که مولوی میگه:
در غم ما روزها بی گاه شد / روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت، گو رو، باک نیست / تو بمان، ای آن که چون تو پاک نیست

و واقعاً هم همین طوره که مولوی میگه، یعنی گذر زمان و سختی های زندگی، در مقابل رضایت درونی و آرمان بزرگ، اصلاً اهمیّتی نداره. الآن همونطور که می بینیم، مولوی جدای از اینکه میراثش (دیوان اشعار و حکایات) برای ما به جا مونده که واقعاً بی نظیرن، خودش هم در طول زندگیش به هدفش رسید هرچند خیلی سخت بود و خیلی از مردم زمان خودش باورشون نمیشد. اینجاست که اهمیّت لذت های پاک درونی معلوم میشه...
پس به این نتیجه می رسیم که سکوت در مقابل ناخواسته ها، خیلی بهتر از داد و بیداد بی فایده هست. یه جاهایی اعتراض و انتقاد اثربخشه و حتی گاهی لازمه، ولی بهترین کار اینه که طبق قانون جاذبه، به جای اعتراض به شرایط موجود و شکایت از زمین و زمان، به دنبال هدف، آرمان و رضایت درونی خودمون بریم و ایمان داشته باشیم که بهش می رسیم. اشکال نداره که بدونیم از چه چیزی خوشمون نمیاد، ولی باید انرژی و تمرکزمون رو روی چیزی بذاریم که بهش علاقه داریم. یادمون باشه آینده هم با احساسات و باورهای خودمون ساخته میشه، پس اگه میخوایم آینده ی خوبی داشته باشیم، لازمه که در زمان حال هم از زندگیمون تا حد ممکن راضی باشیم، حتی اگه همه چیزش به دل ما نباشه. بهترین کار اینه که اگه چیزی برامون لذت بخش نیست، انجامش ندیم و به دنبال چیزی بریم که ازش لذت می بریم. مثلاً خود من از کنکور و سبک آموزش دانشگاهی در ایران، لذت نمی بردم و واقعاً هم برای من فایده ای نداره این سیستم، این بود که به دنبال راه خودم رفتم و الآن هم خیلی از این بابت خوشحالم چون می بینم با اینکه هنوز به اهداف ایده آلم نرسیدم، اما نتایج خیلی خوبی گرفتم که خیلی هم رضایتبخشه و اگه وقتم رو برا کنکور و دانشگاه و چیزای بی اهمیت تلف کرده بودم، الآن به هیچ کدوم از اینا نرسیده بودم. خیلی ها این رو درک نمی کنن و میخوان عقاید و اهداف من رو با معیارهای مادی گرایانه ی خودشون بسنجن، اما وقتی من خودم رو بهتر از دیگران می شناسم، دیگه چه دلیلی برای نگرانی وجود داره؟ البته در ایران محدودیت ها بیشتر از کشورهای پیشرفته هست، از جمله سربازی که واقعاً کار رو برای کسانی که میخوان به دل خودشون زندگی کنن سخت می کنه، اما خوشبختانه، دانشگاه پیام نور (و یا هر راه حل امکان پذیر دیگه) این مشکل رو به طور موقت حل می کنه و فرصتی میده به به دنبال پروژه های خودمون بریم!  معافیت هم به هر طریقی که باشه، می تونه کمک بزرگی به ما بکنه.
یادمون باشه، از نظر فیزیکی، 99 درصد جسم ما و هر جسمی که در اطرافمون می بینیم، از فضای خالی تشکیل شده! (یعنی با در نظر گرفتن فضای خالی بین اتم ها و مولکول ها و هم چنین، فضای خالی بین هسته و الکترون ها در هر اتم، و هم چنین فضاهای خالی بین ذرات بنیادی درون هسته که اگه همه رو بخوایم جمع کنیم با هم، یواش یواش اصلاً در مورد وجود اجسام به صورت فیزیکی شک می کنیم!)
این به این معنی نیست که نباید به زندگی مادیمون اهمیت بدیم، چون ماده هم اهمیت داره اما فقط یک درصد! اون 99 درصد دیگه انرژیه که همه چیز رو اداره می کنه و می دونیم که از نظر علم فیزیک هم انرژی، مفهوم خیلی عمیق و گستره ایه که از ماده خیلی پیچیده تره. شادی، خوشحالی، رضایت، خوشبختی و لذت، همه و همه به انرژی مربوط میشن. اگه همه این رو درک کنن، خوشبختی برای همه به سادگی هر چه تمام تر امکان پذیر میشه.
اگه کمی تحقیق کنین، می بینین که موفق ترین آدم ها، کسانی بودن که بیشتر از بقیه به رضایت درونی خودشون اهمیّت دادن. یکی از این افراد، "ریچارد برانسون" هست که رضایت درونی خودش رو در الویت قرار داد و همین اون رو تبدیل به یکی از موفق ترین و خوشبخت ترین افراد جهان کرد که از تجارت گرفته تا هنرپیشگی و تکنولوژی و سرگرمی، همه چیز رو تجربه کرده و الآن هم یکی از ثروتمندترین انسان های جهانه. اگه در موردش نمی دونین، توصیه می کنم حتماً اسمش رو در گوگل سرچ کنین چون واقعاً الگوی خوبیه برای کسانی که میخوان واقعاً از همه نظر رشد کنن و خوشبخت بشن نه اینکه فقط در یک بعد رشد کنن و به یه زندگی نامتعادل و نامتناسب ادامه بدن...
من الآن از راهی که انتخاب کردم خیلی هم راضی هستم و اگه دوباره به سال اول دبیرستان برگردم، اصلاً دیگه به کنکور حتی فکر هم نمی کنم و هر چه زودتر میرم به دنبال راه و هدف ایده آل خودم! الآن فقط مونده یه سری محدودیت های مادی، که امیدوارم هر چه زودتر همشون حل بشه چون به هر حال ماده هر چی هم که باشه، فقط یک درصد از دنیای ماست و اصلاً ارزش نداره که بخوایم انرژی های عظیم رو به خاطر این یک درصد فدا کنیم!

باشد که رستگار شویم!

هیچ نظری موجود نیست: