۱۳۹۱ بهمن ۹, دوشنبه

چه چیزهایی برای انسان، شایسته در نظر گرفته شده؟

انسان شناسی که یکی از مفید ترین و مهم ترین علوم برای هر انسانه، زمانی به بالاترین حد خودش می رسه که در کنارش سعی کنیم طبیعت رو هم بشناسیم. به عبارت دیگه، سه لازمه ی مهم خوشبختی اینا هستن:
"انسان شناسی"، "طبیعت شناسی" و "خود شناسی"!
بعد از شناخت طبیعت و شناخت انسان، نوبت به این می رسه که حالا علایق و سلیقه های خودمون چیه و چه طور می خوایم زندگی کنیم، که این میشه بخش مهمّی از خودشناسی...

اگرچه همه ی جانداران تفاوت هایی با هم دارن، اما انسان موجودیه که با بقیه تفاوت های خیلی عمده ای داره، چه از نظر جسمی، چه از نظر روحی و چه از نظر ذهنی. هر انسان به تنهایی، قابلیت های خیلی متنوعی داره، و رو همین حساب احتمالاً انسان اصلاً از یه جای دیگه ای اومده به این سیّاره! که بعضی از نظریه های تمدن های باستانی هم همین عقیده رو دارن. به هر حال کائنات به این بزرگی، مطمئناً جاهای قابل سکونت دیگه ای هم داره وگرنه زمین به تنهایی چه کارست؟!
حالا اینکه تمام قضیه چه طوره و چه هدفی از این آفرینش و نیروی حیات هست، چیزیه که از درک ما خیلی بالاتره و لذا بهتره قبول کنیم که هنوز چیزی نمی دونیم تا اینکه بخوایم همین جوری الکی نظریه پردازی بکنیم!
حقایق لازم رو به مرور زمان می فهمیم، و اونچه در این لحظه قابل درک نباشه، احتمالاً در زمان حال هم نیازی بهش نداریم.
بر اساس شواهد موجود و قابل درک، می دونیم که در طبیعت و نظام کائنات، هر چیزی جایگاه و زمانی داره. مثلاً برای پستانداران، شیرمادر فقط در دوره ی طفولیت مهیّا هست و بعد از بلوغ، دیگه خبری از شیر مادر نیست، چون اصلاً نیازی بهش نیست! پس هر چیزی در وقت نیاز خودش اهمیّت داره، و اگه قرار باشه همه چیز یکجا و بدون توجه به مناسبتش اتفاق بیفته، خیلی چیز متناقضی از آب در میاد! مثل این می مونه که در یک جشن عروسی، هم عروسی برگزار بشه هم عزاداری! خودتون می تونین تصوّر کنین که چقدر مزخرف میشه...

حالا بیایم و یه نگاهی به انسان و ارتباطش با طبیعت کره ی زمین بندازیم:
بر اساس مطالعات زمین شناسی، زیست شناسی و تاریخی، انسان در آخرین دوره و بعد از سایر موجودات در این سیاره پدیدار شده. به احتمال زیاد دلایلی داشته که انسان در دوره ی دایناسورها رو زمین نبود! مثلاً یه دلیلش همینه که ساختار جسمی و فکری فعلی انسان به درد اون زمان نمی خورده و قابلیت سازگاری با اون شرایط رو نداشته!
یه دلیل دیگه هم می تونه تلطیف و ملایم تر شدن آب و هوای زمین بعد از میلیون ها سال تکامل باشه که باعث رشد و تکامل بیشتر گیاهان و تنوع میوه ها که غذاهای اصلی انسان هستن، میشه، و هم چنین سایر عواملی که به رفاه و آسایش بیشتر انسان کمک می کردن.
بعضی ها معتقدن که انسان از یه سیّاره ی دیگه اومده و موجودات فرا زمینی پیشرفته تر هم در این امر دخیل بودن و بنابر این انسان از همون اول یه تمدن پیشرفته داشته که بعدها رو به انحطاط رفته. در مقابل، بعضی های دیگه هم نظریه ی موجودات فرا زمینی و حتی نظریه ی تمدن های باستانی رو هم قبول ندارن، اما به هر حال صرف نظر از اینکه چه نظریه ای درسته، اگه بخوایم بر پایه ی شناخت علمی و شناخت طبیعت، تاریخ گذشته ی خودمون رو پیدا کنیم، می دونیم که دستگاه گوارش انسان سند محکمیه مبنی بر اینکه انسان به هیچ وجه گوشتخوار نبوده و نیست، و بنابر این شکار هم برای انسان کاری طبیعی نیست. این قضیه کاملاً واضحه، چون در شواهد تاریخی هم می بینیم که شکار توسط انسان نه به وسیله ی پنجه های تیز، که با ابزار مصنوعی صورت می گرفته، و همین نشون میده که غذای مناسب برای انسان چیز دیگه ایه!

از طرفی خلق و خوی انسان هم گرایش به دوستی، آرامش و آسایش داره نه به وحشی گری. هم چنین باز هم شواهد علمی میگه که انسان میوه خوار ما قبل تاریخ که هنوز آتش رو کشف نکرده بود و خامخوار بود، حداقل 200 سال عمر می کرده (چون طول عمر معمولاً ضریبیه از سن بلوغ، که انسان علاوه بر سایر شگفتی های بدنی، سن بلوغ طولانی تری هم نسبت به سایر جانوران داره). وقتی همه اینها رو می ذاریم کنار هم، می بینیم که طبیعت، زندگی، خدا یا هر چیز دیگه که میخواین اسمش رو بذارین، تکامل یافته ترین غذاها رو که همون میوه ها هستن به انسان اختصاص داده که آدم علاوه بر لذّت از طعم و بوی اونا، با این دستگاه گوارش و این روش تغذیه، کمترین دردسر رو برای تهیه ی خوراک داشته باشه و هم چنین، کمترین خسارت رو به محیط زیست و بقیه ی جانداران بزنه. و در کنار همه ی اینها، یک عمر طولانی که بازم از بقیه ی جونورای روی خشکی بیشتره (که این مورد رو حتی الآن هم با این بدن ها ناقص و مریض می بینیم!) به انسان داده شده تا بره از زندگیش لذت ببره و هر کاری که دوست داره انجام بده، به خصوص اینکه یه اراده ی کاملاً آزاد هم داره که دیگه هیچ محدودیتی در عمل باقی نمونه...
از نظر ذهنی هم که دیگه کم و کسری نداره انسان، به طوری که میگن پیشرفت امروزی بشر فقط 7 درصد استفاده از ظرفیت مغزیش بوده! ضمن اینکه "قانون جذب" هم که الآن بیشتر شناخته شده، نشون میده که انسان آفریده شده واسه اینکه در رفاه زندگی کنه و هر چیزی رو که دلش میخواد به سمت خودش و زندگیش جذب کنه و ازش لذت ببره. واسه همین هم اکثر اختراعات مفید حاصل قدرت تخیّل بود که بعد از اون با قدرت سازندگی و خلاقیّت، در دنیای واقعی هم نمود پیدا کردن. پس با توجه به تمام اینها، به نظر می رسه که همه چیز در زندگی انسان قرار بوده همونجور باشه که دوست داره!

اینا چیزاییه که خیلی واضح می تونیم اونها رو درک کنیم. من تعصبی ندارم که بگم همه ی حقیقت همینه، ولی خب عقل حکم می کنه اینها رو حداقل به عنوان بخشی از حقیقت در نظر داشته باشیم. وقتی واقعاً درک کنیم، می فهمیم که همه ی مشکلات بشر از خودشه نه از عوامل بیرونی.

بعضی نظریه ها دچار این توهّم هستن که موجودات هوشمند فرا زمینی دشمن ما هستن! در حالی که ما داریم نشانه های مهر و محبت رو می بینیم و اگه "منیّت" رو بذاریم کنار و یگانگی رو درک کنیم، می بینیم که نظام آفریش هر طور که هست، دلیلی واسه دشمنی وجود نداره! بلکه تمام تفاوت بین همکاری یا عدم همکاریه. پس ایمان و سرسپردگی به معنای ساده لوحی نیست! بلکه به معنای درک این همکاری متقابل بین ما، زندگی و کائنات هست.
همکاری، نوع دوستی و محبّت، حتی در بین حیوانات و موجودات رده پایین تر از ما (به قول خودمون البته!) وجود داره، پس اصلاً بعید نیست که موجودات کامل تر و باهوش تر از ما هم این عواطف خوب رو داشته باشن. همه ی ما انسان ها موجوات پست و سوءاستفاده گر نیستیم! اگرچه بعضی انسان ها از راه درست منحرف شدن و ویژگی های روحی ذاتی خودشون رو فراموش کردن، ولی به هر حال همه در ذات خودشون خوبی رو دوست دارن، همه ی موجودات دوست دارن که بهشون محبت بشه و این یک نیاز فطری هست...

ما که فعلاً هر چی مشکل دیدیم فقط باید بگیم: "از ماست که بر ماست" و با این وضعیت خیلی مسخره هست که بخوایم از توطئه ی "موجودات فرا زمینی" حرف بزنیم! چون وقتی انسان به حداقل لازم یعنی رفتار و اعمال خودش پایبند نباشه، چرا باید از بقیه انتظار "خوب بودن" داشته باشه؟!

ضمناً اصلاً چه دلیلی داره که فکر کنیم همیشه "توطئه" و "دشمنی" در کاره؟! ما که داریم همکاری رو در همه جای نظام هستی می بینیم، حتی اگه این همکاری ظاهری خشن داشته باشه (مثل کنترل جمعیت و اصلاح نژاد جانوران در طبیعت به وسیله ی حیوانات گوشتخوار) پس عقل حکم می کنه که همه ی جوانب رو با هم در نظر بگیریم، چون در غیر اینصورت به پوچی می رسیم...
ما وقتی می تونیم به خوشبختی برسیم که جایگاه خودمون رو پیدا کنیم و برای این کار لازمه که شناخت درستی از حقیقت پیدا کنیم و به یاد داشته باشیم که تفسیر و توهّم انسان از حقیقت، حقیقت رو تغییر نخواهد داد!

طبیعت و زندگی پر از شگفتی، معما و رازه. "معما" یا "راز" فرق داره، به قول یکی از دوستانم، فرقشون اینه که معما رو میشه حل کرد، اما راز رو فقط باید پذیرفت. راز قابل حل کردن نیست چون فراتر از حد تفکّر ماست...
به قول یکی از افراد بزرگ (که الآن اسمش یادم نیست): "برای اینکه بفهمیم هدف از حیات و زندگی چیه، باید اونقدر باهوش باشیم که بتونیم ذهن خدا رو بخونیم!"

هیچ نظری موجود نیست: