۱۳۹۱ آذر ۱۷, جمعه

مفهوم زندگی

راجع به زندگی و فلسفه های مربوط به اون، قبلاً نوشتم و باز هم می نویسم. این بار در وبگردی هام، این مطلبی آقای قاسم سلطانی هم مثل بقیه مطالبش توجه من رو جلب کرد. با هم می خونیم:
چرا همه تصورمی کنیم که باید خیلی جدی و به عنوان یک وظیفه معنوی سر از مفهوم زندگی درآوریم؟ چرا فکر می کنیم مفهوم زندگی در کتابهای رمان و شعر، فیلم های فلسفی و یا گالری های هنری نهفته است؟ و چرا عادت کرده ایم به جای درک زندگی بدنبال مفهوم آن بگردیم؟ چطور ممکن است، ما در متن زندگی باشیم، اما خود را مشغول به یافتن پاسخ، برای این سؤال کنیم ؟ پس مشکل اینجاست که ما در متن زندگی قرار نداریم. انسان از مدار زندگی جدا و درگیر ضبط و ربط ناز پرورده ای کریه در خود شده است.
خلاف تصور مردم که خود را مغضوب زندگی می دانند، این عشق و زندگی هستند که مغضوب انسان شده اند،انسان درگیر با شخصیت، ضدیت عجیبی درحرکت و همراهی با زندگی دارد.انسان به جای درک زندگی مشغول به تر و خشک کردن شخصیت در خود شده. ما حتا نمی دانیم مشغول به چنین کاری به اسم زندگی هستیم. انسان ترجیح می دهد متوجه موقعیت آشفته خود نباشد. این سرگردانی و بی اطمینانی به خود باعث شده که من و شما دائمأ در جستجوی چیزی به عنوان هدف و انگیزه برای زندگی بگردیم.
ازآنجائی که زندگی به شکل روزمرگی و امری ملال آور در آمده، تصور می کنیم در زندگی دچار کمبودیم . به همین دلیل در پی معنای صحیح و اصیل زندگی می گردیم و من و شما به بهانۀ جستجو برای یافتن این کمبود، سر از چه کارها و جاها که در نمی آوریم! اگر شرایط ذهنی انسان به گونه ای بود که قادر به درک خود و زندگی می شد، هرگز خود را سرگرم به حل معمای زندگی و جستجوی دائمی برای درک مفهوم آن نمی کرد.

انسان فارغ از(من)، زندگی را آنگونه که هست مشاهده می کند، او به آنچه هست راضی و قانع است، مسلمأ این رضایت از خود، منجر به شادکامی در او میشود. بنابراین نیازی به یافتن چیزی بدلی برای ایجاد خوشنودی ندارد. ارتباط او با زندگی از سر صراحت و صداقت است. چنین انسانی عمر خود را صرف یافتن معنای زندگی نمی کند، او زندگی می کند، بی نیاز از اندیشه چگونه زیستن. چنین انسانی، خود هدف و مفهوم زندگی است.

باغ سرسبز زندگی، تبدیل به شوره زاری بی حاصل شده، به همین دلیل پیوسته بدنبال مستمسک و بهانه ای هستیم برای آباد جلوه دادن هرچند موقتی این شوره زار. ما برای یافتن چنین مخدر ارزشمندی، خود را آلوده و وقف امور بی ارتباط با زندگی ، ازجمله پرداختن به اندیشه و سرگرمی های گوناگون می کنیم.

وقتی زندگی تبدیل به چیزی سرد و بی روح شد، ما ناچارأ برای آرامش و حس رضایت ازخود ، بدنبال هدف و انگیزه ای می گردیم تا خود را به آن دلگرم و مشغول داریم. جستجوی مفهوم زندگی نیز، بهانه ای است موجهه برای فرار از حس (چیزی نبودن) و دلگرم بودن به امری ارزشی تحت عنوان نگاه فلسفی داشتن به زندگی. ای کاش می توانستیم با همین بی مایه گی و چیزی نبودن خود بسر بریم، آنگاه قادربه بودن با حقیقت خود می شدیم، و به صورتی غیر منتظره با چیزی روبرو می گشتیم که اکنون در تصور یافتن اش هستیم.
اهداف انسان بی مایه، مانند نگرش اش سطحی و پوچ هستند، به همین دلیل آنچه را جستجو می کند، پوشالی و بی محتوا است. قصد همه این است که به زندگی خود محتوا و قوام بخشند، ما برای ایجاد این غنای روحی مشغول و سرگرم به امور بیرونی شده ایم، این مانند داستانی ازمولانا است که فردی چیزی را در خانه اش گم می کند، اما برای یافتن آن در خانه همسایه مشغول جستجو می شود.
جستجو توجیهی است برای تداوم فراری بی پایان از واقعیت (خود) . انسان جستجو می کند تا شخصیت یا (من) را سیراب و تداوم بخشد. انسان برای هزاران سال خود را صرف کسب منافع برای (من) کرده، (من) ای که از آن به عنوان شیطان یاد شده. مغز و ذهن به چنین نگرشی نسبت به خود شرطی است. فکر می جوید تا (من) تداوم یابد، و (من) جستجو می کند تا فکر بهانه ای برای حضور و سلطه روی ذهن داشته باشد. این همۀ ماجرا بدبختی بشر است.
فرو رفتن در ژست شناخت و نمایش هویت عارفانه ازخود ، عملی است برای ارضاء حس چیزی بودن و نوعی شارژ شخصیتی. برهوت ذهن انسان به اندک نمی دلخوش است و محتاج، هویت سازی، تأئید هویت می طلبد، تأئید خود، همان اندک نمی است که توجه و نیاز ما به کسب آن، ما را از حضور در اعماق دریای بیکران زندگی و نعمت با خود بسر بردن محروم ساخته . تا زمانی که ذهن انسان با تناقض و آشفتگی دست و پنجه نرم می کند، محتاج و گدای تأئید دیگران است، این دیگران هستند که با تأئید خود به وجود و زندگی ما رسمیت می بخشند، این بدبختی کمی است؟ آیا ترویج این شکل از اجتماعی بودن صحیح است؟

ما چگونه می توانیم انتظار درک زندگی را با وجود عاملی زائد به عنوان (من) داشته باشیم؟ عمل مفید برای در ارتباط قرارگرفتن و درک زندگی، شناسائی و آگاهی نسبت به این عامل زائد است، پدیده ای توهمی که زندگی را در ذهن ما به این صورت جلوه می دهد. جریان زندگی در بیرون از ذهن ما قطعأ آنگونه که بنظر میرسد نیست. درک ما از زندگی با اصل جریان زندگی متفاوت است. به همین دلیل تازمانی که تصور(من) و منافع آن در جریان است، انسان آنچه را که زندگی می پندارد تاریکی ای بیش نیست.
طبقه بندی حقیقت و پلکانی فرض نمودن مراحل آن، باعث شده که انسان به جای درک حقیقت، در تصور موقعیت فیزیکی خود در راه رسیدن به حقیقت بسر برد. چطورمی توان برای امری سیال و خارج از ماده و زمان مرحله و طبقه قائل شد، به قالب کشیدن امری نامحدود، به معنی تصورکردن امری نامحدود است، بیان نظریه و تئوری های گوناگون از ناشناخته، ادامه روند اشتباه بشر در به تصویر کشیدن ناشناخته، برای تبدیل به دانستگی و اندیشه است.

درک مفهوم زندگی تنها در زیستن و همراه بودن با خود امکان پذیر است، نه با جستجوی آن درسرزمین های دیگر و یا بررسی و مطالعه نظرات و برداشت های دیگران از زندگی . انسان برای کشف خوشبختی ، پی بردن به راز جاودانگی، عشق و یا مفهوم زندگی، خود را مشغول و سرگرم به اموری کرده که او را نسبت به درک خود و همراهی با حرکت زندگی در غفلت و گمراهی نگه داشته ، طول قدمت چندین هزار ساله این حرکت اشتباه ، نمی تواند دلیلی برعدم توقف این روند غلط در بشر باشد.
انسان به جای همراهی با زندگی، مشغول به فرار از خود و بسر بردن با توهم شخصیت شده ، شاید او اکنون متوجه این روند اشتباه ذهنی در خود شده. راز خوشبختی در درک زیستن با خود است، نه اندیشیدن در باره چگونگی رسیدن به کمال. این کلید و راز زندگی و مفهوم خوشبختی است. رازی که انسان ها بسیاری برای یافتن اش، فرصت عمر را به نیت یافتن اش فنا نمودند.

اگر اصرار به این دارید که مفهوم زندگی را از طریق آکادمیک درک کنید، باید گفت که مفهوم زندگی در درک ارتباط است، (زندگی یعنی توجه و ارتباط در حین عمل)، آیا این تعریف از زندگی با درک زندگی یکی است.
چرا هیچگاه به صورتی جدی و صریح از خود نمی پرسیم که چرا از زندگی خالی شده ایم؟ چرا دائمأ احساس تنهائی و ناکامی می کنیم؟ آیا علت این امر عدم توجه ما به درون مان نیست؟ آیا به این دلیل نیست که به ما یاد داده نشده ، با کشف و درک محیط اطراف، به خود نیز نظر و توجه داشته باشیم ؟
ما به دلیل مشغول بودن به رونق شخصیت و فعالیت برای تأمین منافع آن ، علاقه و فرصت درک خود و زندگی را نداریم، ما دائمأ متوجه اموری می شویم که به عمد توجه ما را به آنها جلب می کنند. تمام حواس ما معطوف به کشف و فهم بیرون از خودمان شده. انسان به جای نگرانی بابت جا ماندن از خود، نگران عقب افتادن از دستاوردهای تکنولوژیکی خود است. نگرانی بشر این است که علوم از او پیشی بگیرند و او از نتایج فکری خود عقب بماند. این درحالی است که انسان هنوز خود را نیافته. عقب نماندن از تکنولوژی روز جدید ترین بهانه است تا فرصت روبروشدن با خود را نداشته باشیم.
ما اکنون می خواهیم بدون بسر بردن با خود، درکی از مفهوم زندگی درخود ایجاد کنیم .ما آغاز نکرده در انتظار نتیجه ایم، اگرهر کدام از ما قادر شویم کم کم به توجه و درک درحین عمل، چه در ارتباط با مردم و چه اعمال و احساسات مان نائل شویم، آنگاه متوجه می شویم، پاسخ درخود سؤال نهفته است. انسان برای درک مفهوم زندگی، خوشبختی، سعادت و عشق نیاز به جستجو و بررسی ندارد، چنین جستجوئی تنها باعث سوختن و هدر دادن زندگی به بهانه شناخت زندگی است. شاید علت دلسوخته بودن بسیاری ازعارفان و سالکان طریق شناخت، سوختن به پای چنین توهم بی ثمری باشد.
همۀ ما از زندگی تهی و از خود جدا افتاده ایم. همه ما در پی هدفی درفراسوی خود می گردیم، همۀ ما ترجیح میدهیم، درمسیر شناخت چشم مان به خودمان نیافتد و اگر افتاد، با احتیاط از کنار(من) مان عبورکنیم. و این تأسف بارترین و دردناکترین بدبختی انسان است. انسان با خودش رودربایستی پیدا کرده، چون ما خود را وامدار شخصیت یا من مان می دانیم، این در حالی است که من یا شخصیت تنها یک توهم ذهنی است.
ذهن ما پر از مشغله و وراجی های تبلیغاتی و جمع آوری اطلاعات گوناگون شده. برای در ارتباط قرار گرفتن و درک زندگی، می بایست خالی و تهی بود، از همه ی دلبستگی ها، دانستگی و تعصبات. انسان برای همراه شدن با حقیقت تنها می بایست از در خود وارد شود، خودی که در سکوت ذهن شناور و درحرکت است. تنها شانس ما برای بسر بردن با زندگی و حقیقت خودمان هستیم، اما ما به بهانه کشف حقیقت، عشق و یا خوشبختی درحال سوزاندن این تنها شانس، در یگانه فرصت حیات خود، در سرزمین خاک هستیم.
لینک منبع:
http://wurqun.blogfa.com/post/537/%d...af%da%af%db%8c

من هم فکر می کنم برای درک زندگی، باید بیشتر به خودمون و درون خودمون توجه داشته باشیم، چرا که بقیه چیزها موقتی و فقط در حکم ابزاری برای کمال ما هستن. همونطور که قبلاً هم نوشتم، تنها چیزی که واقعاً متعلق به ماست، خودمون هستیم، روح خودمون، وجود خودمون!
در مورد خودشناسی، به نظر من کتاب های دکتر وین دایر بسیار مفید هستن، چون به من خیلی کمک کرده. امیدوارم بازم از این کتاب های خوب بخونم و همچنین امیدوارم کتاب های خوب بیشتری نوشته و منتشر بشه...

باشد که رستگار شویم!

هیچ نظری موجود نیست: