۱۳۹۱ آذر ۱۷, جمعه

هدف از خودشناسی چیست؟

خوندن این مطلب رو در وبلاگ آقای قاسم سلطانی به همه توصیه می کنم و اون رو در ادامه به طور کامل میارم تا در آخر نظرات خودم رو هم بهش اضافه کنم:

کلید حل معمای آرامش و خوشبختی در پذیرش (آنچه هستیم) می باشد.
احتمالاً شرحی به این سادگی شما خوانندۀ کاشف خوشبختی را ارضاء نخواهد ساخت! زیرا کمی مختصر و ساده به نظر می رسد! اما فراموش نکنیم که حقیقت همیشۀ ساده است. آنچه آن را بغرنج و پیچیده می سازد تعابیر انسان است.

شاید در ابتدا چنین تصور شود که نوشته های این سایت ممکن است اسباب ناامیدی و یأس در بین خوانندگان مشتاق به خودشناسی شده و آنها را در بن بستی روانی گرفتار سازد، اما چنین برداشتی ناشی از قضاوت زود هنگام و یا عدم درک مفهوم صحیح خودشناسی است.
در این میان نقش کتب، نشریات و یا تراکت های دیواری مزین به چهرۀ خندان استادان پیر و جوان که نوید خوشبختی زود هنگام، در سمینارهای رایگان به مردم می دهند را نمی توان نادیده گرفت. امیدهای واهی که زمینه ساز توقعات و انتظارات غیرواقعی نسبت به مقولۀ شناخت خود می شوند.
بسیاری از خودشناسی انتظار معجزه دارند، در حالی که چنین اتفاقی به آن شکلی که در اذهان جا افتاده هرگز رخ نخواهد داد. تصورات رایج نسبت به خودشناسی در مغایرت کامل با آن قرار دارد. زیرا آنچه از قبل در ذهن به تصویر کشیده می شود، مغایر با آن چیزی است که از طریق توجه منجر به درک می شود.

• انتظار شما از خودشناسی چیست؟

- رفع ضعف های شخصیتی و تقویت اراده ؟
- نفوذ در قلب مردم ؟
- تقویت حافظه؟
- کشف راهی برای تحقق سریع‌تر آرزوها ؟
- تقویت اعتماد به نفس؟
- روشی میانبر برای رسیدن به آرامش؟
و یا آشنائی با متدهای رام کردن کودک درون و مدیریت کردن خشم و اضطراب ؟!
اگر نیت از خودشناسی، برآوردن نیاز یا رسیدن به چیزی باشد، باید بدانیم مفهوم خودشناسی برای ما اشتباه جا افتاده است، زیرا از طریق خودشناسی قرار نیست به قدرت یا برتری دست یابیم. اگر چنین بود، بازار خودشناسی و اساتید آن بسیار گرم تر از امروز می بود. بنابراین نباید فریب چنین تصورات آزمندانه ای را خورد.

هیچ یک از نیازهای شخصیتی، نه با خودشناسی و نه با هیچ سیستم دیگری ازجمله روانکاوی قابل دستیابی نبوده و جلساتی که بدین منظور تشکیل می شوند، صرفاً به منظور دل‌خوش کردن مردم و رونق بخشیدن به کسب و کاری تحت عنوان (مشاوره) است.
اکنون فرض را بر این می گیریم که با کمک خودشناسی قادر خواهیم شد به آرزوهای بی پایانمان برسیم، آیا فکر می کنید با برآورده شدن چنین نیازهای حقیرانه ای، تحمل تجربۀ عظیم خوشبختی که چیزی ورای تصورات فکری انسان اسیر شخصیت است را خواهیم داشت؟
تا هنگامی که خود ما درک صحیحی از خوشبختی نداشته باشیم، آنچه به عنوان خوشبختی به ما ارائه می شود، سراب و پوچی است.( شاهد این ادعا افراد متمول و معروف هستند) آنها نیز مانند سایر مردم علی رغم داشتن فاکتورهای ظاهری خوشبختی از خوشبخت نبودن رنج می کشند!

هدف از خودشناسی قرار گرفتن ذهن در مدار طبیعی خویش است، بدون قرار گرفتن در این وضعیت ما قادر به درک تجربه آرامش و خوشبختی نخواهیم بود.
بسیاری از ما ریشه ناآرامی‌های خود را در عدم دستیابی به نیازهای شخصیتی می بینیم، در حالی که پس از رسیدن یا بدست آوردن آنها همچنان خود را ناکام می یابیم.
هدف از خودشناسی شناسائی عاملی درونی است که موجب می گردد تا انسان خودش را آن گونه که هست نپذیرفته و پیوسته به دنبال داشتن یا فراهم شدن شرایطی باشد که تصور می کند به واسطه آن می تواند خوشبختی را در آغوش گیرد.
همه زندگی انسان اسیر(من) چنین حالتی دارد، به هرچه می رسد تا مدتی شاد است، اما مجدداً احساس کمبود و نارضایتی می کند، سپس برای شارژ شادی و لذت، مجدداً دست به جستجو می زند!

آیا به نظر شما شناسائی و تشخیص چنین عامل شیطانی در وجودتان کار کوچک و بی اهمیتی است؟
آیا درک این موضوع که بسیاری از دل مشغولیت های انسان معاصر به دلیل مواجه نشدن با این عامل مخرب درونی است کشف پیش پا افتاده ای است؟
اگر به وسیله خودشناسی قصد برآوردن نیازهایتان را دارید، باید بدانید که در خدمت آن عاملی هستید که از درون در حال نابودی شماست، اما اگر فارغ از هر نوع نیاز، نیتتان تشخیص عامل آشوب است، خودشناسی شما را قادر به شناسائی و درک آن می سازد.
-هنگامی که مفهوم خوشبختی درک شده باشد دیگر نیازی به کشف خوشبختی نیست، زیرا خوشبختی درک مفهومی از بودن است که در ذهن ما درک شده است. هنگامی که شیوۀ صحیح (بودن) درک شده باشد، انسان خود به خود در وجود خویش آرام گرفته و در مدار صحیح زندگی و آرامش قرار می گیرد. جستجو و کشف خوشبختی فریبی فکری است برای منحرف ساختن ما از توجه به خود برای در آرامش زیستن.

اگر توجه به خود، بدون هر نوع تعبیر و تصویر سازی فکری که دستاورد خودشناسی است در ما شکل گیرد، نه نیازی به مطالعه داریم و نه جذب برنامه های ماهواره ای خواهیم شد. هرچه قابل درک باشد توسط خود ما درک خواهد شد.
کنجکاوی و تمایل ما برای دانستن، بهانۀ موجهی است برای روبرو نشدن با خودمان. به همین دلیل هر قدر مطالعه می کنیم باز همچنان تشنه ی دانستن چیزی جدید هستیم.

بسیاری از مشتاقان خودشناسی آنچه می بایست درک کنند را درک کرده اند، اما جرأت به‌کارگیری دانسته های خود را درباره ی خود ندارند. ما از ترس شک کردن به موجودیت بدلی خویش از اطلاعات مان برای برچسب زدن به رفتار دیگران استفاده می کنیم!
-از آنجا که اندیشه های بشر همواره جای حقیقت را اشغال می کنند، مفهوم خوشبختی نیز از این قاعده مستثنی نبوده و دستخوش تحریف شده است. پدیده ای مانند خوشبختی را نمی توان به شکل تعریف به دیگران ارائه داد. علت این امر انحصاری بودن آن در افراد است. انسان به دلیل تعابیر و تصاویر فکری متفاوت از خوشبختی، در درک آن دچار سردرگمی و تردید شده است.
افراد بدون آنکه درکی از خوشبختی داشته باشند، صرفاً بر اساس گفته‌ها و نشانه ها آن را می جویند. برای بسیاری، جستجوی خوشبختی از یافتن اش با اهمیت تر است . زیرا به انگیزۀ کشف آن، بهانه ای دارند برای فرار و نماندن با خود .
به همین دلیل حتی اگر واقعاً خوشبخت باشند، باز همچنان از پذیرش و ماندن با آن امتناع کرده و فشاری فکری آنها را موظف به حرکت و جستجوی سوژه ای جدید می کند!

-خوشبختی چیست؟
خوشبختی یعنی پذیرش و قبول آنچه هستیم. اگر شما قادر به پذیرش (آنچه هستید) بشوید، دروناً احساس سرور و خوشبختی خواهید نمود، بدون آنکه نیازی به دلخوشی یا لذت بیرونی داشته باشید. خود شما شرط لازم برای تجربۀ خوشبختی هستید، به شرط آنکه هر چه هستید را همانگونه بپذیرید! فکر به عناوین گوناگون ما را به خودمان ناقص جلوه داده و ما را بابت آن ملامت می کند.
یک روز مشکل ضعف حافظه را به رخ مان می کشد، روز دیگر بند می کند به شکل بینی یا عینکی بودن. همۀ این افکار و نگرانی های ساختگی، جزئی از مکانیزم فکری هستند برای درگیر نمودن ما به خودمان، اطلاع از این ماجرا کمک می کند تا ترس های مان را جدی نگرفته و با آن در گیر نمانیم.
به نظر شما اطلاع از ماجرا های پشت پردۀ ذهن که موجب ترس و بی قراری می شوند مفید تراست یا نحوۀ کسب موفقیت و مدیریت کردن خشم!؟

پذیرش خود، آنگونه که هستیم، تنها حس اصیل خوشبختی است که حالتی پایدار دارد، حالی درونی که پس از شکل گیری، انسان را رها نمی سازد. اصالت این حالت به دلیل اتکا آن به درون انسان است.
احتمالاً شرحی به این سادگی شما خوانندۀ کاشف خوشبختی را ارضاء نخواهد ساخت! زیرا برای چنین واژۀ بحث برانگیزی کمی حقیرانه و مختصر به نظر می رسد! از کودکی این تصور در ما شکل داده شده که خوشبختی و آرامش در بالای کوهی صعب العبور و احتمالاً در منطقۀ تبت می باشد که انسان هایی با آموزش خاص قادر به یافتن آن می شوند، این در حالی است که خوشبختی با یک تغییر بینش منطقی در بالاخانۀ سرتان قابل دستیابی است. حقیقت همیشۀ ساده و دم دست است. اما این تعبیر انسان است که آن را بغرنج ساخته و به نقاط دور حواله می دهد.
کلید حل معمای به ظاهر پیچیدۀ خوشبختی در پذیرش و توجه به (آنچه هستیم) است.
اما پی بردن به اینکه چرا حاضر به پذیرش خود نیستیم، موضوعی پیچیده است که می بایست از طریق درک شخصی مورد توجه قرار گیرد.

چرا در حال حاضر نگرش ما به خوشبختی شکل مادی و بدست آوردنی به خود گرفته؟
چنین نگرشی حدوداً از دهۀ شصت میلادی به واسطۀ افزایش تولید توسط تبلیغات رسانه ای در آمریکا رواج یافت. اگر دقت کنیم متوجه می شویم که اساس تبلیغات رسانه ای را تمایل به لذت و خوشبخت شدن تشکیل می دهد، لذت بردن از جویدن آدامس یا نوشیدن یک نوشابه، حس خوشبخت بودن به واسطۀ سفر به مکانی توریستی و یا لذت چشیدن یک سس خوش طعم یا یک هات داگ که یاد آور طعم خوش زندگی است!!!
آنچه در همه این تبلیغات به چشم می خورد حس لذت و القاء خوشبختی است که در گرو مصرف یا داشتن چیزی است. در این گونه تبلیغات حس خوشبخت بودن در حد ارضاء یک ذائقه، مثلاً چشائی پایین آورده می شود. طبیعی است که با تأثیر چنین شیوه ی تبلیغاتی ای، سطح توقع مردم از خوشبختی چنین تنزل یابد. این روند نیز امروزه با کمک پیشرفت های تکنولوژیکی همچنان در ابعاد وسیع تر، در جوامع رسوخ داده می شود.

همه ما تحت تأثیر تبلیغات تجاری زندگی خود را تعطیل اموری کرده ایم که تصور خوشبختی به ما می دهند. تصوری که به دلیل ماهیت دروغشان انسان توهم زده را می فریبند.
اغلب مردم دائماً به دنبال بدست آوردن کالا یا فراهم شدن شرایطی هستند که بتوانند به واسطۀ آن حس ذوق زدگی و لذت بکنند، به همین دلیل حرص و طمع شکلی عادی و متعارف به خود گرفته.
آیا به نظر شما چنین خوشحالی ای بدلی‌ که وابسته به داشتن یا نداشتن افراد است قابل قیاس با تجربه شکوهمند بی نیازی و آرامش هست؟
یک سؤال، آیا به نظر شما در برنامۀ خلقت بشر مبنا براین گذارد شده که انسان به واسطه ساخته های خویش و سرگرم شدن و مرور آنها احساس سرور و شادی کند، یا این هم برنامه ای است که توسط انسان منفعت طلب برای هم نوعان ساده دل تدارک دیده شده است؟

(آیا اینکه چرا روان من به عنوان یک انسان چنین دچار تشویش و اضطراب می شود مهم تر است یا پیگیری علل غرق شدن کشتی تایتانیک، یا بررسی وضعیت مزاج ناپلئون در جنگ واترلو!
همه ی این سرگرمی های به ظاهر علمی برای سرگرم نگه داشتن و دور کردن ما از اصل موضوع زندگی یعنی خودمان است).
انسان به دلیل سرگرم ماندن به اندیشه ها و ایده های خودساخته اش، اصالت خود را به فراموشی سپرده، ناآرامی انسان نتیجه طبیعی چنین انحرافی است.
انسان با خود بیگانه حاضر به عقب گرد و تجدید نظر در نحوه عملکرد اش نسبت به خود و هم نوعان اش نیست. او مغرور نتایج معجزه آسای علم و تکنولوژی شده.
او قصد دارد گاری چرخ شکستۀ ایده هایش را به اسم خوشبختی و با کمک القائات رسانه ای به سرمنزل مقصود که مشخص نیست کجاست برساند.

دلیل اینکه انسان تا این حد وابسته به رسانه ها شده ، اعتیاد به درک واسطه ای و دوری از خود است.
با توجه به این موضوع می توان پی به قدرت و اهمیت امپراتوری رسانه ای برد.
ما بیش از پیش معتاد به رسانه ها شده ایم. ما عمداً خود را متوجه و سرگرم به رسانه ها نگه می داریم تا متوجه ترس ها و طلب کاری های درونی از خود نباشیم.
ما فرار از خود را به عنوان راهکاری مؤثر برای رفع اضطراب بر گزیده ایم، در حالی که راه خلاص همیشگی از اضطراب توقف و رو در رو ماندن با آن است. بیشتر عمر انسان با خود بیگانه را کشف و پرداختن به راه های فرار تشکیل می دهد.
ترس و فرار انسان از خودش نه تنها از نگاه برنامه ریزان رسانه ای دور نیست، بلکه وجود این ضعف اساس سرمایه گذاری و توسعۀ رسانه ای را تشکیل داده است.
با وجود چنین ضعفی در انسان، این رسانه ها هستند که با همکاری بخش های سرمایه گذار، تصمیم می گیرند خوشبختی را چگونه برای مردم تعریف و به آنها القاء کنند.
-حس ناکامی در انسان، حاصل برآورده نشدن نیازهای کاذب شخصیتی اوست. انسان هنگامی که از نیاز و اجبار رها باشد دروناً مسرور و خوشبخت بوده و نیازی به چیزی به عنوان خوشبختی ندارد.
شما به عنوان فردی علاقمند به خودشناسی قبل از هر اقدام می بایست تکلیف تان را با خودتان روشن کنید. آیا قصد دارید با خودشناسی فردی ممتاز و خوشبخت شوید، یا فارغ از نیازها و آرزوهای تان در پی کشف دلائل بی قراری و اضطراب های تان هستید ؟

-به نظر شما شخصیت ممتاز چگونه فردی است؟
آنچه مسلم است در مورد شخصیت ممتاز در همه جوامع حکمی واحد جاری است و آن اینکه آنچه از زندگی عاید او می شود، عنوان، امکانات و تعلقاتی موقتی است که حاصل تلاش های او در فرصت زندگی است. تعلقاتی که حس دلگرمی به او می بخشند. اما این دلگرمی به دلیل وابسته بودن، موقتی بوده و دائماً به وسیلۀ دیگر رقبا مورد تهدید قرار می گیرد.
انسان ممتاز نقش امانت داری موفق را بازی می کند که می بایست برای حفظ داشته های اش پیوسته تلاش کرده و ترس و دلهره را به جان بخرد، تا موقعیت اجتماعی اش را حفظ کند.
همه زندگی او تلاش است و تلاش است و تلاش. تا هنگامی که زنگ تفریح اجباری مرگ استراحتی ابدی برای او به ارمغان آورد. تنها در این حالت ذهن او قادر به درک دیرهنگام تجربۀ با شکوه بی نیازی می شود. انسان ممتاز فردی است که همه نگاه ها متوجه اوست، او برای حفظ این توجه دلخوش کننده می بایست همواره تلاش کند.
او فردی است که در دام ارزش های اجتماعی و داشته هایش گرفتار شده، این داشته های موقتی برای او بااهمیت تر از خودش می باشند، زیرا موجودیت اش را درگرو داشته هایش دیده و خود را با آنها معنا دار می بیند. او فردی است شجاع، باهوش و با پشتکار اما اسیر، مضطرب و نیازمند!

این موضوع می بایست از ابتدا روشن شود که قصد از خودشناسی رسیدن به خواسته ها و برتر شدن است، یا شناسائی عاملی که از درون شما را به خودتان ناقص و بی عرضه جلوه می دهد؟
آیا می دانید درصد بالایی از کتابهایی که با عنوان خودشناسی به چاپ می رسند به نیت برآورده شدن حسرت های شخصیتی خریداری می شوند؟ فروش بالای چنین کتابهایی به دلیل غفلت و نیازمندی افراد است.
آیا نیت شما در انجام خودشناسی درک مشکل خودتان است، یا آموزش نحوۀ دفاع و دشمنی کردن با مردم؟
اگر مورد دوم مورد توجه شماست، همین لحظه این سایت را ترک کنید! زیرا نوشته های آن دنیای خیالی شما را بر سرتان خراب و شما را در موجی از سردرگمی و تردید نسبت به خود گرفتار خواهد ساخت. اما اگر نیتتان شناسائی و رهائی از شر عاملی است که از درون در حال تخریب روان شماست، می توانید روی نوشته های این سایت حساب کنید.

اغلب مردم به منظور (روتوش شخصیت) و یا تحقق رویا های شأن به سراغ خودشناسی می روند. اما رسیدن به چنین منظوری نه از طریق خودشناسی و نه از هیچ طریق دیگری میسر نمی گردد. زیرا عاملی که نیاز را در ما شکل می دهد، ماهیتی توهمی دارد، بنابراین آنچه به تحریک او در پی اش به راه می افتیم نیز توهم است، حاصل و نتیجۀ تلاش های انسان اسیر شخصیت همواره بر توهم استوار بوده و به همین دلیل با وجود یک عمر تلاش همواره خود را مغموم و بازنده می یابد.
نیازهایی که توسط فکر به منظور رشد شخصیت در ما شکل داده می شود در حکم یافتن نخود سیاه است.
خودشناسی واقعی شما را به سوی نادیده های ذهن هدایت می کند، به جایی که نیاز، خشم و انتقام شکل می گیرند. جایی که تصمیم مبدل به تردید و نفرت جای عشق را می گیرد.
جایی که میل برتری و سلطه جای رأفت انسانی را اشغال کرده.

به نظر شما آیا مطرح کردن چنین حقایقی ممکن است موجب دل سردی شما نسبت به خودشناسی شود؟ چرا شنیدن چنین مطالبی در مورد خودشناسی باید ما را مضطرب و نگران سازد؟هنگامی که حقیقت اسباب نگرانی انسان شود، یقیناً ذهن در اشغال غفلت است.
چرا هشدار فرد غافل را آشفته می سازد؟
هشدار باعث می شود تا انسان غافل نسبت به مرکز فهم اش یعنی (عقل من) دچار تردید و بی اعتمادی شود. (این تردید متوجه مرکزی است که ما آن را به عنوان همه چیز خود و پایگاه تأمین امنیت روانی خود باور کرده ایم. تردید به نحوۀ عملکرد این پایگاه بدلی که ما آن را (من) خود تصور کرده ایم موجب حس ناامنی و ترس در انسان می شود).

هنگامی که (من بدلی) یا (فهم من) مورد تردید قرار گیرد، گویی نقش هایش لو می رود. به همین دلیل نسبت به ملامت یا نصیحت واکنشی منفی نشان می دهیم.(در حقیقت این من بدلی ماست که برآشفته شده و واکنش نشان می دهد، نه ذات ما).
شیطان یا (من) بدلی حاضر به قبول شیوه ای جز غفلت در ذهن انسان نیست. از آنجایی که انسان غافل، برای تأمین امنیت روانی وابسته به (من) بدلی اش است، از ترس از دست دادن آن همواره خود را مجبور به دفاع و باج دادن به آن می بیند!

( آیا متوجه این بازی فکری هستید؟ این خود ما هستیم که پدیده ای توهمی ای را به عنوان پایگاه تأمین امنیت روانی در خود می سازیم، به این امید که با اتکا به آن در برابر دیگران مصون بمانیم.
این پایگاه دائماً ما را به جدال با دیگران تشویق می کند، اما هنگامی که وارد مشاجره می شویم به جای کمک ، ما را گرفتار تردید، بلا تکلیفی و ترس می کند.
اما هنگامی که (من) بدلی مورد تهدید قرار می گیرد، این ما هستیم که با تمام وجود به دفاع از آن می پردازیم، زیرا در توهم خود بر این باوریم که این (من) همه چیز ما بوده و وظیفه ی تأمین امنیت را در ما به عهده دارد. (در اینجا نیز رد پای نگرش ملا نصر الدینی انسان غافل به خوبی نمایان است).
اگر از هم اکنون (من) بدلی یا شخصیت را جدی نگیریم و بی جهت پرو بالش ندهیم و عطای ایمنی ای که قرار است به ما بدهد را به لقایش ببخشیم، نه خطر در ذهن شکل می گیرد نه نیازی به دفاع .

هنگامی که بار توهمات و مبارزات خیالی را به وسیله ی آگاهی از دوش ذهن برداریم، زندگی بدون ترس را تجربه خواهیم نمود.
قدم اول در خودشناسی توجه به انگیزه های شکل گیری غفلت و راه های گریز از خود است.
آیا دقت کرده اید که فکر از توجه ما به خودمان هراس داشته و نگرانی اش را به شکل اضطراب و بی قراری به خصوص در هنگام تنهایی و روزهای تعطیل در ما بروز می دهد؟ هر زمان که قرار است با خود تنها باشیم، فکر ما را دچار اضطراب کرده و به سرعت قصد خروج ما از این حالت را به اشکال گوناگون دارد.
برای درک (من بدلی) و فریب کاری های آن می بایست درهای خودفریبی را بروی خود بسته و در خود به بن بست رسید.
مانند معتادی که برای ترک می بایست ایزوله شود. بسیاری این ایزوله شدن را با سفر به هندوستان و سر به کوه گذاردن تغییر شکل داده و فریب ترفندهای (من بدلی) را می خورند.

هنگامی که با صراحت و صداقت باطنی راه های خودفریبی و گریز را به روی خود ببندیم، ترسی شدید و توهمی بر ذهن حاکم می شود، اما پس از آن گشایشی شگرف در ذهن ایجاد می شود که موجب تردید جدی نسبت به خود می گردد. حاصل این تردید نوعی دگردیسی و پوست اندازی ذهنی است که حکم تولدی نو را دارد.
ماندن و به سر بردن در بن بست ذهنی به مثابه گیر افتادن (من بدلی) در گوشه رینگ و لو رفتن نقش های شیطانی اش است.
اگر آنچه هستیم را با جان و دل پذیرفته و از آن نگریزیم، امکان اتصال و دسترسی مجدد ما به محیطی متفاوت از ذهن که در حقیقت ذات ماست و تا به حال از دسترس ما دور نگه داشته شده مهیا می گردد.
آنچه از بودن در این کیفیت حاصل انسان می شود تجربه ای است ناشناخته، بکر و انحصاری که هر فرد می بایست با درایت شخصی آن را درک کند.

این همان گنج بی پایان جاودانگی است که نصیب انسان های نیازمند نمی گردد. زیرا انسان نیازمند هر چه دلگرم اش کند را قاپیده، مال خود کرده و به آن سرگرم می ماند!
هنگامی که نیاز در انسان شکل نگیرد، انسان صاحب همه چیز می شود، بدون آنکه تعلقی دراو شکل گیرد!
هدف از این نوشتار توجه دادن به افرادی است که به جای نزدیک شدن و مشاهده ی خود، انرژی شان را صرف دل مشغولیتی جدید به عنوان خودشناسی یا عرفان کرده اند.
طبیعتاً هشدار بابت این عارضه دیرینه بشر یعنی (غفلت) به مذاق بسیاری خوش نیامده و بار منفی برای (من بدلی) شأن در بر خواهد داشت!

هنگامی که به اطراف خود توجه می کنیم می بینیم که ازهر چیز ساده و پیش پا افتاده ای برای خود دلمشغولیت یا تعلقی ساخته ایم. از یک تکه چوب گرفته تا یک رایانه ی جیبی، سرگرمی هائی که ظاهراً موجب دلگرمی اند اما در واقع مخل نگاه و توجه ما به ریشۀ مصائب درونی مان هستند.
امنیت خاطر و دلگرمی حقیقی را می بایست در مرکز ثقل وجود خویش یعنی (ذات) جست و به آن تکیه کرد، جایی که فکر تابعی از سیستم ذهن است و سرخود عمل نمی کند.
آدرس وبلاگ آقای قاسم سلطانی: wurqun.blogfa.com

در کنار این دیدگاهی که از آقای سلطانی خوندیم، این رو اضافه کنم که همونطور که در پست "1.مهم ترین علم 2.برترین علم" هم نوشته بودم، خودشناسی، نه تنها منافاتی با سایر علوم و پیشرفت تکنولوژی و افزایش رفاه نداره، بلکه تنها راهیه برای این که ارزش و معنای زندگی رو درک کنیم و اون وقته که از دستاوردهای خودمون، عاقلانه تر استفاده می کنیم و بیشتر لذت می بریم. در واقع خودشناسی، اساس یک جهان بسیار پیشرفته، همراه با رفاه و آرامش برای همه هست، چون خودشناسی دیدگاه انسان رو از محدودیت در میاره و اون رو بزرگ می کنه. بنابر این عاقلانه ترین کار اینه که به جای طفره رفتن، با کنکجکاوی و علاقه ی هرچه بیشتر اون رو درک کنیم و در بهبود زندگیمون به کار بگیریم.

هیچ نظری موجود نیست: