۱۳۹۱ آبان ۲۷, شنبه

فراموشی، چاره ی امور کم اهمیّت...

همیشه برای بشر سؤال این بوده که از کجا اومده و به کجا میره، و هر کس هم بنا به درکی که از حقیقت داره، پیرو یه عقیده ی خاص هست، از جمله تناسخ که به نظر میاد منطقی تر از سایر عقایده...
ولی چیزی که کمتر بهش توجه شده، اینه که ما انسان ها حتی دوران شیرخوارگی خودمون رو هم به یاد نداریم، یعنی چیزی در حدود 2 سال از عمرمون رو! شاید از آخرهای این دوران خاطراتی به یاد داشته باشیم، اما از دورانی که به دنیا اومدیم و شیر خوردیم و واقعاً وجود فیزیکی داشتیم! هیچی یادمون نمیاد و جالب تر اینکه در مورد همه صدق می کنه، یعنی هیچ کس روز تولّدش رو به یاد نمیاره، و این به احتمال زیاد همینطوری تصادفی نیست، چون در مورد بقیه ی دوران ها، به هر حال خاطراتی باقی می مونه حتی افرادی هم که آلزایمر می گیرن، باز یه چیزایی یادشون هست...

از طرفی می دونیم که قوانین طبیعی طوری هستن که برای زندگی در این دنیا، از توانایی لازم و کافی برخوردار باشیم که بتونیم سازگار شیم، به همین دلیل همه ی احساسات می تونن مفید باشن، حتی همین احساس فراموشی! چرا؟ به دلیل اینکه به فرض اگه به طور دقیق و یقین بفهمیم که قبل از مرگ کجا بودیم و چرا به این جهان اومدیم، به هر حال برای این دوره ی زندگیمون ارزشی نداره چون وقتی به شکل یه نوزاد اومدیم تو یه گوشه از این جهان، یعنی باید سعی کنیم همه چیز رو از اول و به شکلی صحیح انجام بدیم، بنابر این آگاهی از قبل از تولّد نه تنها کمکی به ما نمی کنه، بلکه ممکنه حتی ما رو آشفته کنه و دچار سردرگمی. واقعاً درکش هم چندان سخت نیست که قبل از تولّدمون هر چی که بوده، به هر حال الآن باید زندگی کنیم و ازش لذّت ببریم، و هیچ چیز از این مهم تر نیست تا زمانی که در این دنیا هستیم...

امّا آگاهی از مرگ که فراموش هم نمیشه چون به هر حال یه حقیقته و آخر دنیا هم نیست، باعث میشه که ما قدر فرصت رو بیشتر بدونیم و سعی کنیم انتخاب های بهتری داشته باشیم، و این همون قانون انتخاب طبیعی داروینه که چیزهای بهتر برگزیده میشن و تداوم پیدا می کنن و بقیه حذف خواهند شد. برتری، مهم ترین مشخصه ی انتخاب طبیعیه که حالا می تونه از جنبه های مختلفی باشه...
از اونجا که از آینده هم خبر نداریم و در واقع، آینده ای هم وجود نداره بلکه ما می سازیمش، لذا می تونیم بفهمیم که مهم ترین هدف ما در این جهان، خودشناسی، خود سازی و رسیدن به رضایت درون هست، و هر چیز دیگه ای، در سطوح کم اهمیّت تر هست...
ما فقط همین رو می دونیم که فرصت محدوده و بنابر این باید برای انتخاب بهترین ها و به دست آوردن بهترین نتایج تلاش کنیم، چون در این صورته که به طرز درست و معنی داری زندگی کردیم...
هم چنین یکی از امور بی اهمیّت دیگه، رنج ها و سختی های این دنیاست که خوشبختانه فراموشی به ما کمک می کنه تا فقط مسائل خوب و مهم رو در ذهنمون نگه داریم، چون یکی از بدترین چیزا اینه که خاطرات بد، عقده ها و احساسات منفی رو که مثل یه کیسه آشغال می مونن، همیشه با خودمون داشته باشیم، چرا که این مسئله از رسیدن به رضایت درونی و لذّت واقعی، جلوگیری می کنه...
پس چه بهتر که امور زیبا و مهم رو به یاد داشته باشیم، نه یه مشت آشغال بی اهمیّت! اگه پاسخ چیزی رو نمی دونیم، خیلی خوبه که با حس ارزشمند کنجکاوی به دنبالش باشیم، ولی احساس ناراحتی ای که در این بین به وجود میاد، مثل همون فاضلابیه که در اثر سوخت و ساز غذا در بدن تولید میشه! فقط باید انداختش دور، چرا باید از اینکه پاسخ قطعی چیزی رو نمی دونیم نگران باشیم؟ چرا باید بترسیم؟ چرا باید فکر کنیم چون خدا رو دقیقاً نمی شناسیم، پس گناه از ماست؟
فراموشی برای همینه که آشغال ها رو از ذهنمون بریزیم دور و مغزمون رو خانه تکانی کنیم که چیزای ارزشمند، با شفافیّت بیشتری دیده بشن، و این خیلی هم عالیه...

باشد که رستگار شویم!



کلاً مغز انسان و مطالعه نیروی فکر و اندیشه چیز خیلی عجیب و جالیه. دقت کنید که در مورد مغز داریم به وسیله خود مغز تحقیق می کنیم، به عبارت دیگه تنها ابزارمون در شناخت مغز، خود مغزه! فکر نمی کنید این یه خورده عجیبه؟!!!

پاسخ من:

بله این واقعاً عجیبه! ولی تنها راه هم همینه، چون هر چیزی که ما می بینیم، به وسیله ی مغزمون قابل درکه. 
قبلاً در پست "چرا قدرت فکر و تصور اینقدر مهمّه؟" نوشته بودم که چه طور از دیدگاه علم فیزیک، هر چیز مادّی که می بینیم، کمتر از یک درصد حقیقت رو تشکیل میده! و 99 درصد بقیه رو انرژی و چیزای ناشناخته در بر گرفته، تنها ابزاری هم که می تونه این و بفهمه، مغزه.
اصلاً خود شناسی هم یعنی همین، و خوشبختانه ابزارش هم که همون مغزه، آماده هست! 


هیچ نظری موجود نیست: