این مطلب بسیار آموزنده رو در وبلاگ آقای قاسم سلطانی می خوندم، گفتم خوبه اگه اینجا هم بیارمش، البته به همراه ذکر منبع! و بعدش، نظرات خودم رو هم در پایان این پست بنویسم.
رابطه ای که با عقد و قرارداد مخصوص در محضر و دفتر ثبت اسناد بین دو نفر به ثبت برسد را ازدواج مینامند. ازدواج سنتی در تمام دنیا بین جنس زن و جنس مرد جاری میشود، اما در دهه های اخیر در بعضی از کشورهای اروپایی بین همجنسگرایان نیز جاری میشود و زن با زن و مرد با مرد نیز اجازه دارند تا با یکدیگر زندگی مشترکی را داشته باشند.
ازدواج کردن، تشکیل یک خانوادهی کوچک در خانوادهی بزرگ جهانی است که اگر آزادی و حقوق همسران حفظ و رعایت شود، میتواند موجب رشد و پیشرفت خانواده و نسلهای بعدی شود، اما اگر ازدواج کردن به ساختن سیم خارداری در اطراف یکدیگر منجر شود، بدون شک مانع رشد و پیشرفت یکدیگر و عامل بیماریهای روانی و روحی در خود و فرزندان این خانوادهی کوچک و در نهایت خانوادهی جهانی میتواند باشد.
راز یک ازدواج خوشبخت و اصیل در ذهنهای غیر شرطی شدگی، آزادی و آگاهی خوابیده است. قبل از ازدواج در بین عشاقان رسم بر این است که فقط مرگ میتواند آنان را از هم جدا کند، اما بعد از ازدواج هر چیز کوچکی میتواند بهانه ای برای جدایی آنان شود و تقریباً اغلب ازدواجها اگر به جدایی قضایی و حقوقی هم نکشد، به طلاق روانی یا همان طلاق عاطفی و خاموش منتهی میشود، زیرا شرط عشق، شناخت عشق است و شرط شناخت عشق، آزادی و رهایی از نفس و خرافه است. قانون ریاضی طبیعت شرط سنگینی (خودشناسی) برای خوشبختی و سعادت اختیار کرده است، اما به درد و ارزش آن میارزد.
یک امری را هرگز فراموش نکنیم که ازدواج وسیله و ابزاری برای تقسیم انرژی و خوشبختی است، نه برای رسیدن به خوشبختی. انسان بدبخت و تنها و بی مسئول با ازدواج کردن، نه خوشبخت میشود و نه تنهاییاش برطرف میشود و نه متعهد میشود، اما تنهایی و بدبختی و بی مسئولیتی خود را به راحتی میتواند به دیگری منتقل کند و این نیز اتفاق میافتد و دو آدم عاشق و شیدا، تبدیل به آدمهای متنفر و دشمن میشوند.
خانواده یک بستر بسیار مناسب برای تمرین و تحمل همنوع نسل بشر است، یک پایگاه و قرارگاه اجتماعی برای افراد خانواده است، اما این خانوادهی مذکور سالم به هیچ وجه درهای خود را به روی خانوادهی بزرگ جهانی نمیبندد و دیگران را نامحرم و غریبه از خانوادهی خود تلقی نمیکند، که در این صورت فرزندان و نسلهای بعدی را به بیگانگی و انزوا و تنهایی تربیت و سوق خواهد داد که همهی اینها منشأ بیماریهای روانی و روحی هستند و این با هدف و نظام رشد انسان سالم و به ویژه با خانوادهی جهانی منافات دارد، زیرا پیشتر نیز اشاره کردهام که خانوادهی کوچک را نباید از خانوادهی بزرگ جدا دید، زیرا وجدان، اخلاق، مهرورزی و محبت و درک در گرو یگانگی میباشد، نه در انزوای خانواده و تبعیض ژنها...!
امروزه یک جوان مدرن جهانی دیگر میداند که فقط با خواندن یک آیه نمیتوان محرم یکدیگر شد. افرادی محرم هستند که بین آنان هیچ تابویی وجود نداشته باشد و آنان در اعتماد و آرامش کامل باهم باشند. محرم کسی هست که طبیعت و فطرت دیگری را انکار نمیکند. مگر با یک کاغذ میتوان محرم دل دیگران شد!؟
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند/// وانکه این کار ندانست در انکار بماند
محرمیت، یقیناً و تحقیقاً در رسیدن به آگاهی، سلامتی، استقلال فکری و آزادی میسر است و در عدم و فقدان این چهار رکن به علاوهی "اعتماد"، کسی نمیتواند با کاغذهای جعلی و قلابی محرم دل یکدیگر باشند. آیا یک دیوانهی زنجیری، حق این را دارد که با یک ورقهی کاغذ دیکته شده، تمام جوانی من را در یک خانه قرنطینه کند و من را هرگاه که دلش خواست تجاوز کند، تحقیر کند، طراحی کند، و من حق صحبت و مهرورزی و عشق ورزی با هیچ محرمی دیگر را نداشته باشم!؟ این چه نوع ازدواجی است که رابطهی من را با همه کس و همه چیز قطع میکند و تمام وجود و توجه روانی من را برای خودش میخواهد؟
من یقین دارم که این نوع ازدواج یک عمل غیر اخلاقی، غیر عقلانی بوده و از روی جاهلیت و چه بسا خودشیفتگی و خودمحوری انجام میشود.
ازدواجی که روی آیندهی انسانها یک خط بطلان بکشد، ازدواج نفسانی و از نوع فاشیستی است.
یک ضربالمثل چینی میگوید: اگر میخواهی براي يک روز معذّب باشي مهمان دعوت کن. اگر میخواهی يک سال عذاب بکشي پرنده نگه دار و اگر میخواهی مادامالعمر در عذاب باشي ازدواج کن!
ریشهی این ضربالمثلها و طنزهایی که برای ازدواج درست میکنند را در عدم چهار رکنی که در بالا به آن اشاره کردم (آگاهی، سلامتی، استقلال فکری و آزادی) باید جستجو کرد. ازدواجی که احساس مالکیت تولید کند و تنهایی، انزوا و تبعیض و مافیای خانوادگی را به ارمغان بیاورد، علاقه و عشق را تنزل داده و درختش میوهی دشمنی و بی اعتمادی میدهد.
بنده، طرفدار ازدواج و ایجاد خانوادهی سالم میباشم و از آن حمایت میکنم، اما واقعیتهای ازدواج و خانوادهی ناسالم را نباید نادیده بگیریم.
یک خانوادهی ناسالم میتواند ضعفهای زیر را به جامعه انتقال دهد:
1. انحصاری کردن کانون مهر و الفت در داخل خانواده
2. انتقال مواریث خرافه گری و فرهنگ و سنتهای دست و پاگیر
3. تبعیض خانوادگی و فامیلی با افراد بیرون خانواده
4. احترام ویژه به اعضای "خودی"!
5. عدم اعتماد به غیر خودی و ناشناخته
6. محافظه کاری
7. امر و نهی پیوستهی فرد غالب در خانواده
8. اخلاق خواجگی و بی اعتنایی به خاطر تربیت و فرهنگ بسته و اقتدار محور در خانواده، که در جامعه بسیار آزار دهنده و مضر است.
9. احساس سوءظن و بدگمانی به غیر از اعضای خانواده
10. احساس پشیمانی، سرخوردگی و ناامیدی، اگر که ازدواج به خوشبختی منتهی نشود.
ازدواج و تشکیل خانواده تمرینی برای زندگی گروهی و تقسیم عشق و ارتباط است. ما میتوانیم ارتباط زناشویی و خانوادگی را با خانوادهی جهانی تقسیم کنیم، یعنی به اشتراک بگذاریم، و آدمی، چیزی را به اشتراک میگذارد که از آن خرسند است و اعتماد به آن چیز دارد. ارتباطی که استثمار و نفس در آن حاکم باشد از انتشار آن جلوگیری میشود. خانوادهی سالم در جامعهی سالم، چیزی برای پنهان کردن ندارد. خانواده، کانونی برای پی ریزی ریشهها و بالهای فرزندان و نسل بشر است.
از این رو مشکلات روانی خانواده، روابط و تحلیلها خانواده از جامعه و دیگران نه تنها اعضاء خود خانواده را متأثر میکند، بلکه جامعه و خانوادهی جهانی نیز متأثر از آن میشود، از این رو سلامتی یک جامعه، رابطهی مستقیم با سلامتی خانواده و ازدواج دارد و سعادت و خوشبختی خانواده و یک ازدواج سالم، جدا از خوشبختی جامعه نمیباشد.در حقیقت ازدواج آغاز یک رابطهی تازه است، نه پایان رابطهها و نه پایان ارتباط با دیگران و جامعه!
پذیرش خانوادهی بزرگ جهانی در گرو پذیرش "چگونگی" افراد خانوادهی کوچک است.
گذران اوقات استراحت و فراغت خانواده با خود و یا دیگران، تمرینی برای اتحاد و یا انزوا در جامعه میباشد.
ارتباط با جامعه بزرگ قاعدتاً نباید استحکام خانواده را تضعیف کند و اگر تضعیف شد، گناه آن تقصیر ذات ارتباط نیست، اما چگونگی ارتباط چرا!
در خانواده یاد میگیریم که چگونه میتوان همدیگر را دوست داشت و باهم کنار آمد، همانگونه که با برادر و خواهر کنار میآییم، با دیگران نیز همانگونه خواهیم بود!؟ تبعیض و عدم تبعیض را از خانواده و نوع ارتباط خانواده با دیگران میآموزیم. اگر ما نتوانیم اعضای یک خانواده خود را درک کنیم و آزادی عمل را بر آنان روا بداریم، چگونه خواهیم توانست در بزرگسالی، آزادی را بر اعضای جامعه و خانوادهی بزرگ روا بداریم!؟
حلقه های نامزدی بهتر است که باز باشند تا خانواده بتواند با جامعه در ارتباط باشد. ازدواج کردن به معنای قطع ارتباط با دنیا و مردم آن نیست
میخواهم بگویم که خانواده همیشه بوده و خواهد بود، همه ما متعلق به "یک" خانواده هستیم!
قاسم سلطانی
با سپاس از آقای سلطانی بابت مطالب مفیدی که می نویسه.
پس میبینیم که به جای قبول کردن عجولانهی یک عقیده و انجام اون، لازمه که اول رشد کنیم و به درک لازم و کافی برسیم که بتونیم تصمیم درستی بگیریم. تا زمانی که تعصب جلوی شفافیت فکری و رشد منطق رو بگیره، نمیشه انتظار خوشبختی داشت...
یک مطلب مرتبط دیگه در مورد دوستی و ازدواج رو در وبلاگ خودشناسی توصیه می کنم:
ازدواج و دوستی های انتحاری!:
http://wurqun.blogfa.com/post/28/ازد...انتحاری
ضمناً توصیه می کنم مطلب "متدولوژی علم و بازار؟ یا متدولوژی وجدان و آگاهی؟!" رو هم در وبلاگ آقای سلطانی بخونین، چون تحلیل بسیار خوبی داره از نحوه ی رفتار ما بر اساس رویه ای که انتخاب کردیم، و اینکه واقعاً چه طور تفکر و رفتاری بهتره.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر