۱۳۹۱ آبان ۲۷, شنبه

زندگی و دانش، لازم و ملزوم

علم و دانش از زمان های قدیم به عنوان یکی از ارزشمندترین ضروریات برای بشر به شمار می اومده، و واقعاً هم به رفاه بیشتر کمک کرده اگرچه متأسفانه این رفاه به طور عادلانه ای همه گیر نشده، اما به هر حال فواید زیادی برای خیلی از انسان ها داشته. این دیگه یه مسئله ی واضحه، و اهمیّت دانش بر کسی پوشیده نیست...
ولی یه مسئله ای که این وسط پیش میاد و متأسفانه خیلی از سیستم های آموزشی و حتی بعضی دانشمندان هم این اشتباه رو داشتن، "افراط گرایی در علم" بوده، که شامل دو اشتباه بزرگ میشه: یکی تکیه ی کامل بر علم بسیار ناقص و دیگری، وقف کردن زندگی و همه چیز صرفاً برای علم، و بدون توجه به کاربرد مفید یا مضر.
مثال بارز اشتباه اول، همین افراط گرایی ها در علم پزشکی هست که با یه شناخت ناقص و تولید داروهای شیمیایی فوق العاده مضر و خطرناک، نه تنها بازدهی خیلی کمی داشته، بلکه در اکثر موارد خودش باعث تشدید و افزایش بیماری ها شده، چرا؟ برای اینکه اکثر پزشکان و متخصصان این رشته، فقط به یه سری تئوری های ناقص و نامعلوم تکیه کردن بدون اینکه ببینن واقعاً در عمل بیمار درمان میشه و به سلامتی کامل می رسه یا اینکه فقط علائم بیماری به طور موقت سرکوب میشه؟ 
نتایج مثبتی هم که الآن می بینیم، به خاطر همّت افراد واقع بین و کنجکاو هست که بیشتر تحقیق کردن و به این نتیجه رسیدن که بیماری باید به طور ریشه ای درمان بشه، و مهم ترین و تأثیرگذارترین عوامل هم همون تغذیه و وضعیت روحی هستن، و مثلاً همین برتری های رژیم خام گیاهخواری هم توسط پزشکان و دانشمندان پاک نهاد و انسان دوست بود که ثابت شد، چون این دسته از جویندگان علم، فقط به دنبال علم و نظریه نبودن بلکه خواستار گرفتن نتایج مثبت از دانشی بودن که وقت صرفش کرده بودن...
البته در این قضایا، نفوذ مافیا که همیشه با حقیقت مشکل داشتن، قطعاً تأثیرگذار بوده ولی در سطوح پایین تر، مسئله بر می گرده به این که خود پزشک دنبال حقیقت باشه یا نه، و متأسفانه خیلی از پزشکانی که به علم فوق العاده محدود خودشون مغرور بودن و یه لحظه هم با خودشون فکر نکردن که چرا به نتیجه ی مطلوب نمی رسن، این دسته فقط وقت خودشون و پول مردم رو به هدر دادن. البته شخص خاصی رو هم نمیشه مقصر دونست، چرا که به هر حال وقتی یه چیز بی پایه و اساس تو جامعه به شکل عرف در میاد، مثل همین تفکر غلط که دکتر خوب حتماً داروهای بیشتر و گرون تری می نویسه!، انتظار دیگه ای هم نمیشه از این دیدگاه های تعصبی داشت...
اما در مورد اشتباه دوم، یعنی وقف کردن همه چیز برای علم، مثال بارزش دانشمندانی هستن که به ساخت تسلیحات مشغولن، مثل کسانی که بمب اتم رو ساختن و باعث اون فجایا شدن، چرا که این دانشمندان خودشون مستقیماً در کاربرد چیزی که می سازن دست ندارن، بلکه اونا همه ی وقت و زندگیشون رو صرف دانش اندوزی و علم می کنن به طوری که زندگی شخصی خودشون هم حسابی مختل میشه، و بعد یه محصول مضر می سازن که همه دنیا رو می ریزه به هم! اگه شما هم مثل من تحقیق کنین در مورد سرگذشت دانشمندانی که در پروژه ی منهتن (پروژه ی ساخت اولین بمب اتم جهان) مشغول بودن، می بینین که اینها همه ی زندگیشون رو وقف کرده بودن برای کسب یه علم محدود که فایده ای هم نداشت، و به احتمال زیاد شما هم دوست ندارین مثل اونا زندگی کنین، چون واقعاً خسته کننده، تک بعدی و یکنواخته.
البته بودن کسانی که همه ی زندگیشون وقف علم شد و ما الآن بهشون افتخار می کنیم، مثل خواجه نصیرالدین طوسی و یا فردوسی، ولی باید توجه داشت که زحمت های زیاد اونها تو اون شرایط سخت واقعاً خیلی مفید واقع شد و خیلی از پیشرفت های الآن به دلیل همّت اونهاست، ولی الآن که به هر حال شرایط بهتره برای گسترش دانش، آیا وقتش نیست که با مشارکت بیشتر در کارهای بزرگ، وقت بیشتری برای رسیدن به زندگی شخصی خودمون به دست بیاریم؟!
واضحه که در زمان های قدیم، اولاً تعداد افراد باسواد جامعه خیلی کم بوده، ثانیاً تعداد کسانی که به دنبال علم و پیشرفت بودن، بنابر این طبیعیه که لازم بوده این افراد همه چیزشون رو وقف علم کنن تا بلکه بتونن یه قدم مثبتی بردارن. ولی الآن خوشبختانه تعداد افراد با سواد بیشتر شده، و اگه تعداد علاقمندان واقعی بیشتر از این بشه و با یه سیستم آموزشی صحیح حمایت بشن، خب آیا بازم لازمه همه چیز فدای علم بشه یا اینکه لازمه بخشی از وقت و انرژی هم برای بهبود زندگی شخصی و اجتماعی اختصاص داده بشه؟ اگه امکان همچین چیزی وجود نداره، پس حاصل این همه پیشرفت و زحمت در طول قرن ها تاریخ بشری چی بوده و اوضاع ما چه فرقی کرده؟!
این چیزیه که متأسفانه در سیستم های آموزشی رایج در نظر گرفته نشده، مثلاً همه ی ارزش در مدارس و دانشگاه های ما شده حفظ کردن یه سری چیزا که اکثرشون هم تو زندگی ما کاربردی نداره! و متأسفانه به هیچ چیز جز یه مشت اطلاعات ناقص اهمیّت داده نمیشه و از دانش آموز هم انتطار میره تمام وقتش رو بذاره رو چیزی که بهش علاقه مند نیست (و با این طرز رفتار، زده هم شده!) و تفریح و آرزوها و همه چیز رو هم تعطیل کنه! مسلماً این چیزی نیست که انسان ها به دنبالش باشن و اصلاً ارزشی هم نداره که کسی بخواد بهش علاقه مند بشه...
پس در کل می بینیم نه اون خوبه که همه بزنن به بی خیالی و فقط به فکر خوردن و خوابیدن باشن، نه این خوبه که همه چیز فدای علم بشه و همه صبح تا شب کار کنن واسه چیزی که خودشونم نمی دونن هدف نهاییش چیه! بلکه بهترین چیز، تعادله، یعنی علم در کنار زندگی، چرا که زندگی بدون علم، ناقصه، و علم بدون زندگی، ارزشی نداره. اصلاً علم رو برای زندگی می خوایم، مگه غیر از اینه؟! حتی اگه هدف فقط کنجکاوی باشه، خب این کنجکاوی هم جزئی از زندگیه دیگه! چون بدون اون، زندگی یکنواخت و کسل کننده باقی می مونه!

خوبه که در همین رابطه، این شعر ناصر خسرو رو با هم بخونیم:

نکوهش مکن چرخ نیلوفری را / برون کن ز سر باد و خیره سری را
بری دان ز افعال چرخ برین را / نشاید ز دانا نکوهش بری را
چو تو خود کنی اختر خویش را بد / مدار از فلک چشم نیک اختری را
به چهره شدن چون پری کی توانی / به افعال ماننده شو مر پری را
درخت ترنج از بر و برگ رنگین / حکایت کند کله قیصری را
سپیدار مانده ست بی هیچ جیزی / ازیرا که بگزیده او کم بری را
درخت تو گر بار دانش بگیرد / به زیر آوری چرخ نیلوفری را
پس می بینیم که دانش خیلی مهمّه ولی در عین حال، نمیشه از فلک "چشم نیک اختری" داشت و خوشبختی یه امر خود به خود و تصادفی نیست، بلکه در کنترل ماست و باید به فکرش باشیم چون اصلاً تعریف و معنای خوشبختی از نظر هر کس فرق داره.
البته همسن تقسیم بندی علوم خیلی کمک می کنه به تخصصی شدن کارها و مشارکت همه ی علوم با هم دیگه، به شرطی که همه چیز متعادل باشه...

باشد که رستگار شویم!



آره کاملاً با شما موافقم، متأسفانه اکنون برای بعضی از علم گراها، خود علم به یک نوع مذهب تبدیل شده و حتی در برخی موارد اصلاً نمی شه کوچکترین انتقادی از بعضی علوم کرد. به نظر من هم علمی که با تعصب همراه باشه و به قول شما قرار باشه یه سری مطالب رو طوطی وار حفظ کنیم یا به خوردمون بدن به هیچ دردی نمی خوره! این مورد مخصوصاً در مورد علوم تجربی از اهمیت خیلی بیشتری برخورداره. اصلاً علوم تحربی رو به خاطر این می گن "تجربی" که تجربه پذیرند. 

مثلاً در مورد همین علم پزشکی که مثال زدید وقتی به تجربه معلوم شده که داروهای شیمیایی و خیلی از عمل های جراحی بی مورد، خودشون باعث مرگ و میر بیشتر مردم و گسترش بیماری ها هستند و در اغلب موارد فقط مرگ بیمار رو چند ماه یا چند سال به تعویق می اندازند، خب چرا ما باید دوباره همین روش ها رو بر روی سایر مردم هم امتحان کنیم؟ وقتی به تجربه ثابت شده شیوه زندگی مردم و مخصوصاً تغذیه اشتباه اونا که بیشتر مواد حیوانی یا پختنی می خورند، باعث بیمار شدنشون می شه چرا باید هنوز هم این نوع غذاها تبلیغ بشه و به کودکان، جوانان و محصلین در مدارس و دانشگاه ها این نوع تغذیه غلط آموزش داده بشه؟ در صورتی که با طبیعی زندگی کردن و یک تغذیه سالم می شه بسیاری از این بیماری ها رو بسیار آسان درمان کرد. به قول شاعر:

صد بار بدی کردی و دیدی ثمرش را // نیکی چه بدی داشت که یک بار نکردی؟

فکر می کنم همونطور که شما هم به درستی اشاره کردید تعصب، عادت، حماقت، مال اندوزی و حرص و طمع نقش مهمی در این موارد داره. من هم از مدت ها پیش مد نظرم بود که مطلبی تحت عنوان "آنچه به ما می آموزند: درست یا غلط؟" در وبلاگم بنویسم که متأسفانه به خاطر مشغله ی زیاد هنوز فرصت نکردم. به موقع در این مورد بیشتر خواهم نوشت.


پاسخ من:
مرسی از نظر خوبتون. منتظریم شما هم مطلبی در این باره بنویسین، چون واقعاً مهمّه و اگه آدم این قضیه رو خوب بفهمه، دیگه به بیراهه نمیره، حداقل به بیراهه ای که دیگران رفتن نمیره!

هیچ نظری موجود نیست: